ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

خدا رو هزار بار شکر میکنم به خاطر هدیه ای که به برادرم داد گفته بودم مردهای خانواده ما دختر پرست هستن گفته بودم برای دل داداش کوچیکه دعا میکنم بچه اش دختر باشه امشب رویا تماس گرفت باهام و گفت همین الان از سونو اومدم : بچم دختره فکر نمیکردم یه روزی جنسیت یه جنین تا این حد برام مهم بشه ولی خیلی ذوق کردم آخه خوشحالی داداش کوچیکه خیلی خوشحالم میکنه  دو تا برادرزاده دختر دارم دو تا هم پسر ، اون دوتا دخترها اصلا به دلم نمیشینن عمه بدجنسی نیستم ها اتفاقا تا به امروز بیشتر از اون چیزی که خانوادشون فکرش رو کنن براشون مایه گذاشتم ولی خب دیگه....... خدا کنه دخملیمون صحیح و سالم به دنیا بیاد ، خدا سایه پدر و مادرش رو بالای سرش ...
12 آذر 1392

مَردِ من

دل تنگی های هر دومون روز به روز داره بیشتر میشه ، هرچی میگذره دوری برامون سخت تر میشه . دیشب میگفتی این بار دیگه برام خیلی سخت شده یه جور دیگه ست دلم تنگ شده .... خیلی وقته هر بار که میری همین حرف رو میزنی ، حق داری دیگه تحمل هردومون کم شده پسری دیشب با اینکه دوبار باهات حرف زد باز هم قبل از خواب بغض کرد و گفت "باز هم احساس میکنم میخوام با باباییم حرف بزنم حرفی ندارم ها ولی حس میکنم میخوام باهاش حرف بزنم" ان شالله هر چه زودتر این زمان بگذره ان شالله همه چی همونطوری که میخوای بشه الهی که همیشه سلامت باشی مَردِ من الهی که همه لحظات زندگیت غرق در آرامش باشه دوستت دارم
12 آذر 1392

بدون عنوان

کلیپ ن و سفر که برای دکتر ر و ح ا نی ساخته شده رو امروز دیدم ، برام جالب بود شما هم ببینید.                                                                                          نوسفر ...
12 آذر 1392

بدون عنوان

با خواهر شوهر بزرگه مشغول مکالمه تلفنی بودیم و اساسی درد دل میکردیم ، من از دست برادرهای اون که نمیزارن همسری راحتی کنه و اون هم از دست عروس و پسرش که دارن خون اون و شوهرش رو تو شیشه میکنن ....... داداش بهرام(شوهر خواهر شوهر) که کنار آبجی بود داد میزنه م....... به علی بگو تو کربلا به ما کار نمیده ؟ پاشیم 4تایی بریم از اینجا (پسرم نخودیه) خسته شدیم مهاجرت کنیم ، من هم گفتم کربلا نمیریم من برای پسرم برنامه دارم و بیا بریم کانادا همینجوری که ما سه تا کنفرانس گذاشتیم و سر به سر هم میزاریم پسری که مشغول مشق نوشتن بود داد میزنه میگه : عمرا بزارم برین کانادا !!!!!!!!!! میگیم چرا؟ میگه : اونجا جای جل الخالق هاست............... و من...
10 آذر 1392

بدون عنوان

فائزه جان این هم عکس ، البته این اصلا به نظر من یه دکور محسوب نمیشه چون هیچ اصولی نداره و من فرصت نکردم بهش برسم ، میوه کاج جور نکردم برگهایی از درختای دیگه جمع نکردم ، کلاف کامواهام رو فرصت نکردم از کمد درآرم و و ...... این روزها اینقدر درگیرم که حتی فرصت نمیکنم برای چند لحظه بشینم و بی دغدغه به دور و برم نگاه کنم......   این برگ و کدوها و بلوطها بیرون خونه کنار در ورودیه ، من شلوغی و شلختگی رو دوست دارم ، برای اطرافیانم این عجیبه که همینجوری کلی برگ رو ولو کردم اینجا ولی خودم از این کار کلی لذت بردم ، اون تخم مرغ ها مال عیده که هنوز دارمشون (تخم مرغ وقتی میمونه توش کاملا خشک میشه فقط مواظب باشین نترکه چون اونوقت مج...
9 آذر 1392

بدون عنوان

از طرف سایت دکتر افشار هنوز جوابی نگرفتم (برای ارسال دارو)   به غیر از داروهایی گفتن سایر تجویزها رو شروع کردم البته نه با اون دوزی   که گفتن به خدا نمیرسم ، اینقدر کارهام خنده دار شده   ولی اینجا به همه مامانها توصیه میکنم حتما این موارد رو انجام بدن :   خاکشیر رو با آب جوشیده ولرم میخیسونم و همراه با یک فنجون نبات داغ   چند لحظه میزارم جوش بخوره ، این رو باید صبح ناشتا بخورن (بچه و بزرگ   فرقی نداره) تا 2 ساعت هم چیزی نخورن . من تا الان دو روز بهش دادم که   اون هم نیم ساعت بعدش صبحانه خورده ولی فکر میکنم موثر بوده .   آب سیب همراه با عسل و گلاب روزی ...
9 آذر 1392

بدون عنوان

دو روزه کار من این شده که از کله سحر خاکشیر بخیسونم نبات داغ   درست کنم بادوم درختی بخیسونم که تا شب بمونه و پوستش رو بگیرم ،   سیب رنده کنم ، مویز بشمرم ، انجیر خشک ریز ریز کنم و..............     همه و همه در راستای درمان پسری با طب سنتی و گیاهی   احساس میکنم آشپزخونه مون شبیه یک آزمایشگاه تحقیقاتی شده و   من در حال اکتشافات...   خودم هم که داروهام رو نمیخورم چون بیشتر اذیت میشم تا خوب شم ...   دیگه اینکه 4 شنبه ای استاد طرحمون مثل اینکه اعلام کردن به فلانی بگین   حذفه   خب این هم حرفیه دیگه ، استاده ، حق میبره ، ولی من هم شرایط...
8 آذر 1392

بدون عنوان

عصر دیروز که پسری رو گذاشتم کلاس زبان (جایی که نمیتونه غیبت کنه   چون رو فاینالش تاثیر میزاره) خودم رفتم دکتر ، دیگه چقدر وضعیت بحرانی   بوده من که فقط شرایط خاص ناخواسته پام به مطب پزشک می رسید   دیشب خودم پا شدم رفتم ، هر چه که بود من الان زنده ام و در این دو روز   فهمیدم بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم جون سختم   امروز صبح هم به لطف داروهام خواب موندم و پسری به مدرسه نرسید   الان هم بعد از مدتها احساس میکنم یک روز کاملا تعطیل دارم ، بعد از ظهر   میخوام برم خرید چند روزه که دکتر نسخه گیاهی پسری رو فرستاده ،   بهشون میل زدم که دارو میخوام ولی هنوز ...
6 آذر 1392