ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

 شنبه هفته گذشته پیش یه آقای دکتری جلسه مشاوره داشتم . رفته بودم برای یاد گرفتن راههایی برای بهتر برخورد کردن با پسری و از بین بردن بعضی ضعف ها . به دکتر گفتم من میخوام اول خودم رو درست کنم مطمئنا پسرم چیزی جز نتیجه رفتار من و همسرم نیست .......... خلاصه آقای دکتر شروع کردن به سوال پرسیدن از ریز و درشت از جزئی و کلی ، خصوصی و غیر خصوصی و و و و..... نتیجه این شد که من نزدیک به 4 ساله افسردگی دارم .......... حرف ها و دلایلش رو کاملا قبول داشتم ولییییییییییی از اون روزی که این حرف رو زد من افسرده شدم گفته باید حتما حتما تحت نظر باشم و دارو مصرف کنم و جلسات مشاوره نیاز دارم و و و و و به نظر من همه ما کم و بیش این مشکل رو...
24 اسفند 1392

بدون عنوان

اگر خدا بخواد عازم سفر هستم مشغول خونه تکونی و خریدهام هستم . در کنار اینها باید به درس و مشق پسری هم برسم. دلم برای همسری بی نهایت تنگ شده ................... هنوز هم باورم نمیشه اینکه خدا می خواد دوباره به چشمام اجازه بده که به زیارت شش گوشه ی آقام برن یا ابا عبدالله................. ...
23 اسفند 1392

بدون عنوان

زمان به سرعت داره میگذره سال 92 هم به آخراش رسیده من همیشه این وقتها دلم میگیره ، همیشه موقع تحویل سال اشکم روونه.............. مهم ترین اتفاق های امسال اولیش به مدرسه رفتن پسرم و دیگری عمل بابا بود اولی پر از ذوق و شوق و دومی همراه با نگرانی و دلشوره و اضطراب شکر خدا که همه چی تا به اینجا به خیر و خوشی گذشته این روزها خونه ی ما حسابی به هم ریخته ست ، عادت ندارم هر روز یا هر هفته خونه رو بسابم فعلا با شلختگیه موجود کنار میاییم تا روزهای آخر که همه جا رو تر و تمیز کنم دستور پخت چندتا شیرینی و بیسکوئیت رو از اینترنت گرفتم ببینم میتونم درست کنم یا نه گل پسر عزیزتر از جانم بعد از حدودا دو ماه سرحال بودن ، دو روزه که سخت سرماخور...
12 اسفند 1392

به خیال دفاع از حق کسی به قضاوت دیگران ننشینم

اگر نمی خواهی در حق تو داوری شود، درباره دیگران داوری نکن.((آبراهام لینکلن))   عیبهای دیگران را نباید با انگشت کثیف نشان داد.((مثل ایتالیائی))   قضاوت فوری درباره چیزهایی که جنبه های مختلف دارند، دلیل کم عقلی و دیوانگی است.((مونتین)) مطالعه ای که روی صد میلیونر خود ساخته انجام شد، تنها یک وجه مشترک را بین آنان نشان داد. همه این مردان و زنان بسیار موفق، تنها خوبیهای مردم را می دیدند.((ژاک ویزل))   با قضاوت کردن درباره ی دیگران، در حقیقت به بیان و شرح خود می پردازید.((وین دایر))   اگر به قضاوت مردم بنشینی، دیگر زمانی برای دوست داشتن آنها نخواهی داشت.((مادر ترزا))   تنها تفاوت...
8 اسفند 1392

بدون عنوان

دیروز راس 4 رسیدم بیمارستان و برای 3-4 دقیقه تونستم بابا رو ببینم ، فدای اون چشمای خندون ولی پر اشکش بشم...... امروز صبح عملش کردن اینکه چطور شد که من تا برم بیمارستان شد ساعت 1 بماند... عملش 7 ساعت و... طول کشید . پزشکش گفت قصد داشتیم دریچه رو ترمیم کنیم ولی خیلی داغون بود و دریچه میترال رو عوض کردیم 3 تا رگ هم ترمیم شد بمیرم واسه مامانم وقتی همه ما تو محوطه بیمارستان بودیم مامان و اون آقایی که همه کارهای بابا رو راه انداخته بود و دوست صمیمی بابا میرند بالا که ببینن میتونن خبری بگیرن که عمل تموم میشه و مامان بابا رو میبینه وقتی اومد پیش ما ، مامانم وا رفت دیگه نتونست مثل این چند روز صبوری کنه ضعف کرد....من خوب حالشو میفه...
23 بهمن 1392

عازم تهرانم

ان شالله صبح زود به همراه همسری و پسری عازم تهران هستم . فعلا به جز خواهرشوهر کوچیکه و همسرش به کسی نگفتم . مامان و بابا بفهمن از همونجا ممنوع الخروجم میکنن از شهر 5شنبه من و همسری هردو امتحان ارشد داریم و مجبوریم هرطوری هست برگردیم . امروز بعد از آنژیو مامان تماس گرفت گوشی رو برد کنار بابا که من صداشو بشنوم الهی بمیرم براش که اون وقتی که توی خونه هم هست نمیتونه تلفنی راحت با من حرف بزنه چه برسه توی اون وضعیت ، با یه صدای خیلی ضعیف و لرزون گفت سلام عزیز دلم و بعدش دیدم مامان میگه اِ... مگه قرار نبود آروم باشی ، صدای دوستش اومد که میگفت مگه با کی داره حرف میزنه مامان گفت دخترشه دیگه.........بمیرم برای بابام که بغض و اشک نگذاشت ک...
21 بهمن 1392

بابا

دیروز دوست بابا همراه شوهرخواهر خودش رفتن تهران و توی بیمارستان مورد نظرشون که شوهرخواهره اونجا واسه خودش حسابی نفوذ داره برای بابا تخت گرفتن و با پزشک هم هماهنگ کردن ، امروز 4 صبح بابا و مامان و مهدی و برادر همون دوست بابا رفتن تهران . دم دوستای بابا گرم ،  از زمانی که چشم باز کردیم اونها از عموها و داییهامون به ما نزدیک تر بودن ، برای مامانم از هر برادری بیشتر برادری کردن خدا حفظشون کنه. خاله زهره و شوهرخاله هم تهران خونه دخترشون بودن که موندن تا کار بابا انجام بشه . از ظهر که بابااینا رسیدن بیمارستان همه اونجا هستن ، خدا رو شکر که مامانم تنها نیست کِشتی داداش مسعود اینها هم رسیده ایران ، حالا قرار شده خانمش یه جوری بهش ...
20 بهمن 1392

بدون عنوان

من همیشه از اینکه عزیزانم رو از دست بدم ترسیدم و میترسم فکر نبودن پدر و مادرم اصلا در ذهنم جا نمیگیره و مطمئنم خدای نکرده همچین روزی فرا برسه من از دست میرم من از دیروز دارم پرپر میزنم ، اسم بابام بیاد اشکم سرازیره دیروز رفتیم خونه مامانم ، صبحش به همسری گفتم مامانم چند روزه سر حال نیست هر کاری هم میکنم نمیتونم سر در بیارم چش شده ، گفتم علی ببین اگه چیزی رو پنهون نکرده بود بابا یک هفته ای بود که ضربان قلبش شدید شده بود ، مثل اینکه 4 شنبه شب حالش بد میشه ، الهی بمیرم براش بابام رو بردن ccu ، بابام 1 شب ccu بوده و من نمیدونستم ، الهی بمیرم واسه مامانم که از مریضی بابا وقتی میخواد حرف بزنه سرخ میشه و چشماش پر اشکه ، یادمه از ب...
19 بهمن 1392

بالاخره ماشین رو بردم بیرون

دیشب من و پسری لباس رزم پوشیدیم و رفتیم سراغ برف های جلوی پارکینگ ، نمیشه گفت غصه خوردم ولی خب ته دلم یه کم ناراحت بودم از اینکه هیچ کس نبود کمکم کنه ، اینکه هنوز گرفتگی ماهیچه هام به خاطر برف روبی بام خوب نشده بود و اینکه با بیل کار کردن باعث شد از دیشب انگشت شست دست راستم رسما تعطیل شده و فکر کنم به جای اینکه پوستم تاول بزنه استخونم تاول زده ، بگذریم ، این هم اقتضای شرایط ماست پسرم خداوکیلی خیلی زحمت کشید ، پاروی پلاستیکیش این بین شکست و بچم غصه دار شد که نمیتونه کمک کنه ، من هم بردمش داخل انباری که اگر چیزی پیدا میشه برداره اون هم ماله (مال بنایی) برداشت و رفت سراغ برف ها ، کلی هم بازی کرد و با شیطنت هاش باعث خنده میشد هی ...
16 بهمن 1392