اعتماد ، توکل ، آرامش
همسری میخواد بره بصره ، بازدید از یک نمایشگاه . میگه باید بره ، بعدش هم زمینی وارد ایران میشه و ان شالله از اولین جایی که پرواز داشته باشن میاد. هر وقت میخواد پاشو از کربلا بیرون بزاره بیتابی های من شروع میشه خدا و امام حسین و آقام ابوالفضل عباس و امام رضا و خاندان و نزدیکان و وابستگانشون از دستم خسته شدن دیگه . میگن : آخه دخترجون تو مگه اون رو نسپردی به ما ؟ مگه نگفتی امانته دست ما ؟ مگه نگفتی به ما اعتماد داری ؟ مگه توکل نکردی؟ دیگه چته خب؟ بس کن دیگه آروم باش........... بعدا نوشت : کافیه که تصاویر یک مسجد و یا حرم یکی از امامان و معصومین از تلویزیون پخش بشه اونوقته که پسرم با آه و...
نویسنده :
یه مادر
11:18