ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بابا

دیروز دوست بابا همراه شوهرخواهر خودش رفتن تهران و توی بیمارستان مورد نظرشون که شوهرخواهره اونجا واسه خودش حسابی نفوذ داره برای بابا تخت گرفتن و با پزشک هم هماهنگ کردن ، امروز 4 صبح بابا و مامان و مهدی و برادر همون دوست بابا رفتن تهران . دم دوستای بابا گرم ،  از زمانی که چشم باز کردیم اونها از عموها و داییهامون به ما نزدیک تر بودن ، برای مامانم از هر برادری بیشتر برادری کردن خدا حفظشون کنه. خاله زهره و شوهرخاله هم تهران خونه دخترشون بودن که موندن تا کار بابا انجام بشه . از ظهر که بابااینا رسیدن بیمارستان همه اونجا هستن ، خدا رو شکر که مامانم تنها نیست کِشتی داداش مسعود اینها هم رسیده ایران ، حالا قرار شده خانمش یه جوری بهش ...
20 بهمن 1392

بدون عنوان

من همیشه از اینکه عزیزانم رو از دست بدم ترسیدم و میترسم فکر نبودن پدر و مادرم اصلا در ذهنم جا نمیگیره و مطمئنم خدای نکرده همچین روزی فرا برسه من از دست میرم من از دیروز دارم پرپر میزنم ، اسم بابام بیاد اشکم سرازیره دیروز رفتیم خونه مامانم ، صبحش به همسری گفتم مامانم چند روزه سر حال نیست هر کاری هم میکنم نمیتونم سر در بیارم چش شده ، گفتم علی ببین اگه چیزی رو پنهون نکرده بود بابا یک هفته ای بود که ضربان قلبش شدید شده بود ، مثل اینکه 4 شنبه شب حالش بد میشه ، الهی بمیرم براش بابام رو بردن ccu ، بابام 1 شب ccu بوده و من نمیدونستم ، الهی بمیرم واسه مامانم که از مریضی بابا وقتی میخواد حرف بزنه سرخ میشه و چشماش پر اشکه ، یادمه از ب...
19 بهمن 1392

بالاخره ماشین رو بردم بیرون

دیشب من و پسری لباس رزم پوشیدیم و رفتیم سراغ برف های جلوی پارکینگ ، نمیشه گفت غصه خوردم ولی خب ته دلم یه کم ناراحت بودم از اینکه هیچ کس نبود کمکم کنه ، اینکه هنوز گرفتگی ماهیچه هام به خاطر برف روبی بام خوب نشده بود و اینکه با بیل کار کردن باعث شد از دیشب انگشت شست دست راستم رسما تعطیل شده و فکر کنم به جای اینکه پوستم تاول بزنه استخونم تاول زده ، بگذریم ، این هم اقتضای شرایط ماست پسرم خداوکیلی خیلی زحمت کشید ، پاروی پلاستیکیش این بین شکست و بچم غصه دار شد که نمیتونه کمک کنه ، من هم بردمش داخل انباری که اگر چیزی پیدا میشه برداره اون هم ماله (مال بنایی) برداشت و رفت سراغ برف ها ، کلی هم بازی کرد و با شیطنت هاش باعث خنده میشد هی ...
16 بهمن 1392

برف برف برف

دیروز امروز برف روی حوض رو معیار میزان بارش قرار بدین ، من و اکبر (برادرشوهر) از ساعت 10 صبح تا 2 بعد از ظهر داشتیم برف روی بام رو می ریختیم پایین ، دو تا بام مسطح....... حالا خوبه من نیم ساعت دیشب و 1 ساعت امروز صبح زود قبل اومدن بچه ها حجم برف رو کم کردم مثلا   ...
13 بهمن 1392

برف 1392

دیشب برای همسری شبی پر از سعادت بود و برای من و دوستان دلتنگی و آرزوی زیارت همسری دیروز برای چهارمین بار به غبار روبی ضریح آقام امام حسین(ع) فراخوانده شد به همسری گفتم دوستان رو فراموش نکنی ، همسایه رو فراموش نکنی ، فلان فامیل یادت نره و همسری هم گفت همه رو لیست کن بفرست به گوشیم تا همونجا کنار ضریح پیغامشون رو برسونم من هم یه لیست براش فرستادم ، مامان نفس طلایی گلم هم پیشنهاد قشنگی داد گفت حالا که اسممون رفته کنار ضریح ابا عبدالله ما هم هرکدوم یک زیارت عاشورا بخونیم ، برای من که خیلی لذت بخش بود . ان شالله زیارت شش گوشه عشق نصیب همه آرزومندان بشه .   و اما امروز البته کمی هم از دیشب پسرم تا ساعت 11 شب منتظر بود که ب...
12 بهمن 1392

بدون عنوان

دیروز رفتم برای آزمایش ، چون هنوز آدرس تهرانمون رو توی دفترچه بیمه نگذاشتیم فعلا آزاد میریم دکتر و..... آزمایش کلی دادم :249500 تومان ، ظاهرا با بیمه خیلی هم کمتر نمیشه از دیروز ذهنم درگیر اون بندگان خداییه که ندارن ، نمیتونن ، مریض دارن ......... خدا آخر و عاقبت مردممون رو به خیر کنه امروز قرار بود با دوستان بریم استخر ، جالبه که هیچکدوممون هم شنا بلد نیستیم ، ساعت آموزشش بعد از ظهر بود که نمیشد بریم چون پسرامون تنها بودن ، از اونجاییکه کمردرد من دوباره به شکل بدی عود کرده قرار شد فعلا برای درمان من بریم که تو آب راه برم و..... دیشب از ساعت 2.5 یهو حال پسری بد شد ، تا صبح چندین بار بالا آورد . اولین بار بود همچین چیزی اتفا...
9 بهمن 1392

بدون عنوان

این روزها خیلی تنبل شده ام همش خسته ام همش خوابم میاد باز هم دلم رانندگی توی یک جاده خلوت و طولانی خواست با این تفاوت که منه همیشه عاشق بارون ، الان دلم اون جاده رو توی هوای آفتابی میخواد دلم میخواد دو طرف جاده دشت های طلایی و سبز باشه (البته اینها دور و برم زیاده ها ولی نمیتونم برم اونجوری که دوست دارم لذتشو ببرم) خونه رو ریختم بهم حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم ، دوباره افتادم به جون اتاق پسری و دارم از خودم طرح و مدل ابداع میکنم برای تختش مامان دوست محمدرضا توی آزمایشگاه کار میکنه ، ما با هم خیلی صمیمی شدیم ، دیشب که بعد کلاس زبان بردم برسونمشون بهش گفتم حال و روزم چجوریه گفتم مامانم اینها سابقه مشکل تیروئید دارن ، گفت حتما...
7 بهمن 1392

بدون عنوان

      آرومم وقتی که پیش تو و زیباییت می شینم باور کن دنیا رو من با چشم های تو می بینم جوری به تو دل می بندم که نتونم برگردم تورو با قلبم پیدا کردم خوشبختم تو با منی لبخندتو از من نگیر عشق من تا باهمیم دلشوره رفتن نگیر می دونی تو دنیا فکر کسی  غیر از تو  با من نیست وقتی تو اینجایی راهی غیر از عاشق بودن نیست وقتی دل من بی تابه بگو با من می مونی منو اروم کن تو می تونی خوشبختم تو با منی لبخندتو از من نگیر عشق من تا باهمیم دلشوره رفتن نگیر خوشبختم . . .   ...
5 بهمن 1392