بدون عنوان
این روزها خیلی تنبل شده ام
همش خسته ام همش خوابم میاد
باز هم دلم رانندگی توی یک جاده خلوت و طولانی خواست با این تفاوت که منه همیشه عاشق
بارون ، الان دلم اون جاده رو توی هوای آفتابی میخواد دلم میخواد دو طرف جاده دشت های طلایی
و سبز باشه (البته اینها دور و برم زیاده ها ولی نمیتونم برم اونجوری که دوست دارم لذتشو ببرم)
خونه رو ریختم بهم حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم ، دوباره افتادم به جون اتاق پسری و دارم
از خودم طرح و مدل ابداع میکنم برای تختش
مامان دوست محمدرضا توی آزمایشگاه کار میکنه ، ما با هم خیلی صمیمی شدیم ، دیشب
که بعد کلاس زبان بردم برسونمشون بهش گفتم حال و روزم چجوریه گفتم مامانم اینها سابقه
مشکل تیروئید دارن ، گفت حتما بیا آزمایش تیروئید بده ، بعد چندتا سوال پرسید گفت حتما
باید آزمایش قند بدی ، دوباره سوالهای بعدی : یادت باشه چربی رو هم تست بدی و و و ....
خودم اینها رو از قبل میدونستم ، طفلک دوستم چشاش گرد شده بود میگفت تو چرا اصلا
مراقب خودت نیستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بگذریم............
فعلا زنده ام و همین خوبه
البته امشب شام نخوردم و فردا قراره برم آزمایش
دو تا کیک کاکائویی هم امشب پختم برای پسری و همکلاسیهاش ، روز قبل تولد پیامبر به
خاطر اینکه اسم پسری از روی اسم پیامبر هم بوده برای بچه ها کیک پختم و پسری برد
بچه ها موقع تطیل شدن با ذوق بهم گفتن که خیلی خوشمزه بود
این سومین باری بود که براشون کیک میبردم ، دیدم درست کردن یه کیک که کاری نداری
وقتی میشه به این راحتی لبخند و نشاط بچه ها رو دید پس چرا خودم رو از همچین نعمتی
محروم کنم ، حالا گفتم هفته ای یکبار براشون درست میکنم.
دیگه اینکه ، عید نزدیکه و خونه تکونیها شروع شده ، خدا کنه من هم بتونم یه تکونی بدم
چیز خاصی یادم نمیاد ثبت کنم ، الان باید برم سراغ پلان رفیق همسری ، خیلی هم خسته ام
ولی کاره دیگه باید انجام بشه
توکل بر خدا