ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

عقد الهام

1391/5/1 10:42
نویسنده : یه مادر
335 بازدید
اشتراک گذاری

فراموش کردم که بنویسم جشن الهام هم گرفته شد و جزو خاطرات شد.

هفته قبل بیشترین روزهاش رو خونه آبجی اینا(خواهر شوهر بزرگه) گذروندم . شب قبل از

جشن تا ساعت 3 علی و حسن و مهدی کمکمون کردن و بادکنک ها رو باد کرده و نصب کردن .

بعدش خوابیدن و یک ساعت بعدش زهرا رفت پایین روی کاناپه خوابید ، الهام رو هم ساعت 5 صبح

به زور فرستادیمش یه دوش بگیره و لاکش رو هم بزنه و بخوابه چون 9 باید آرایشگاه می بود.

من و آبجی و وحید(آقا داماد) تا 7 مشغول کارهای خنچه بودیم . محمدرضا رو شب برای خواب

برده بودم خونه مامانم و صبح هرچی آبجی گفت بگیر یه کم بخواب گفتم حتما باید برم پیش پسرم

وقتی هوا روشن شد پیاده راه افتادم طرف خونه مامان اینا با اینکه نزدیکه ولی خوب کله سحر من

توی کوچه در حال قدم زدن اون هم تنها ، دعا میکردم همسایه ها من رو نبینن ولی خیلی خوب بود

هوا بی نهایت عالیییییییییییییییی

رفتم خونه مامان یه دوش گرفتم و کنار پسری یک ساعتی خوابیدم. بعدش هم علی اومد دنبالم

رفتیم مغازه مهدی(داداش عروس) یه سرویس بدل برای لباس الهام گرفتم(وقت نداشت خودش

بره از من خواست به سلیقه خودم بگیرم و در نهایت علی اینا براش انتخاب کردن) بعد هم علی

رفت خونه آبجی و من رفتم آرایشگاه پیش الهام تا وقتی حاضر شد برای پوشیدن لباسش کمکش

کنم . با یک ساعت و نیم تاخیر عروس ما آماده شد ، خودم هم که وقت نکرده بودم

کاری کنم آرایشگره که دوستمون بود تموم موهامو با کتیرا و کلی ژل و.... حالت داد و با یه کلیپس

ساده جمع کرد پشت سرم که باعث شد الهام حسااااااابی ذوق کنه چون به نظرش هیچکی باورش

نمیشه این حالت طبیعی موهامه و فکر میکنن موهامو با مواد فر کردم.........

خلاصه وقتی رسیدیم خونه آبجی من هول هولکی لباسم رو عوض کرده و آرایش ملایمی کردم و

رفتیم سر سفره عقد ، به سفارش آبجی به عروس داماد اعلام کردم مهریه رو 124 سکه و یه

سفر حج بگن . بعدش ........... آهان ساعت 4 مامانم و محمدرضا اومدن و من و پسری ماشین

رو برداشتیم رفتیم خونه مامان لباسهامو عوض کنم چون بعد از ظهر یه مهمونی خانمانه داشتیم

وقتی هم رسیدم به جشن هنوز گرم نگرفته بودم که وقت آوردن کیک شد و من باید همراه آقایون

میرفتم که نگین های روی کیک رو نصب کنم همراه مهدی و حسن  رفتم ..........

وای توی تمام این مدت یعنی از لحظه ای که رفتم سرویس بخرم تا شب از گرما هلاک شدم

نه من که همه مهمونا داغون شدن طفلی آبجی اینقدر حرص میزد ، کولر و کلی پنکه روشن

بود ولی هوا بیش از حد گرم و مرطوب بود فکر کنم همگی یه یکی دو کیلویی کم کردیم

با همه گرما و سختی ها و دوندگی هاش شکر خدا تموم شد. اگر فرصت کنم عکس خنچه و

لباس الهام رو میزارم. از نیمه شعبان تا الان کلی عکس دارم که وقت نکردم بزارم.

الهی که همه جوونها خوشبخت بشن ، عروس و داماد ما هم همیشه در کنار هم خوش باشن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نایسل خانم
1 مرداد 91 12:44
آخی خوشبخت عاقبت به خیر بشن
نایسل خانم
1 مرداد 91 18:47
مرسی عزیز دلم
مامان نفس طلایی
3 مرداد 91 1:13
چقدر کار کردی خسته نباشی ... ایشالا خوشبخت بشن و به پای هم پیر ... امان از گرما