بدون عنوان
روزها به سرعت سپری میشن ، چهارمین روز از ماه رمضانه.........
خدایا عمرمون چه زود میگذره و ما چقدر ذهنمون مشغول دغدغه های بی مورده......
این روزها یه کم زیادی بیکاریم ، همسری از صبح میره بیرون دنبال کارهای اداریش و تا برگرده
نصف روزمون رفته ، بعد هم توی خونه سرگرم پرونده هاشه و من و پسری حسابی حوصله مون
سر میره ، بعد از ظهرها که علی میخوابه من و محمدرضا ماشین و میگیریم و میریم دنبال خریدهامون
اینجوری یه گردش دو نفره داریم . هر چند هوا خیلی خیلی گرمه و متاسفانه پسری مثل مامانش
شدیدا گرماییه . امروز اولین روزیه که روزه میگیرم ، خدا کنه که معده ام با من همکاری کنه و سر
ناسازگاری نداشته باشه . خدایا کمکم کن که از این روزها بیشترین استفاده رو داشته باشم.
احتمالا برای شنبه یا یکشنبه خانواده علی رو برای افطار دعوت میکنم ، قصد دارم اگر خدا بخواد بعد
از یک ماه برای پسری تولد بگیرم ، محمدرضا کوتاه بیاد عمه جون کوچیکه کوتاه نمیاد و مدام داره میگه
پس تولد پسرمون چی شد . خوش به حال پسرم با این عمه هایی که داره ، خدا حفظشون کنه.
برم که پسری بیدار شده و باید بهش صبحانه بدم..................