آب گرفتگی ۲
نوشته بودم که خونه رو آب گرفته بود ، حس نوشتن جز به جز ماجرا رو فعلا ندارم ، اکبر(برادرشوهرم)
و دوستانش و همینطور بابا و مامانم و مهدی و رویا(داداش کوچیکه و خانمش) و آقا جعفر همگی به داد
من رسیدن و وسایل طبقه بالا رو ریختن توی تراس و فرش رو شستن و توی آفتاب پهن کردن ، هوا گرم
و آفتابی بود و من شانس آورده بودم ، داخل خونه هم شوفاژها روشن بودن هم اسپلیت ها
تا فردا شب که علی اومد همه چی سرجاش برگشت ولی پارکت ها داغون شده بود .........
و از دو سال قبل تا الان هر جای خونه که نم پس بده علی میگه : ببین یه سهل انگاری چه ضرری
به ما زد راست میگه ، چرا نموندم خونه مواظب شیلنگ لباسشویی که علی وصل کرده بود
باشم واقعا چرا
خلاصه این بار هم که همسری خواست بیاد ، چند ساعت قبل از رسیدنش من و پسری رفتیم خرید
و وقتی برگشتیم من توی آشپزخونه مشغول جا به جا کردن خریدهام بودم که یهو دیدم هود همراه
کابینت پشتش داره خم میشه و بهم تعظیم میکنه ، هرچی هم بهش میگم نکن بابا این چه کاریه
خجالتمون نده ، گوش نکرد که نکرد و همونطوری خم موند . من جیغ کشان گرفتمش و به پسری
گفتم بدو برو تلفن رو بیار و باز هم طفلی اکبر که از دست ما گرفتاره . زنگ زدم و گفت جاییه و نیم
ساعت طول میکشه برسه ........ خلاصه هود و کابینت توی همون حالت کج موندن و نیفتادن
اکبر و دوستش اومدن ولی نگذاشتم بهش دست بزنن ، هود رو فقط درآوردن روی اجاق گذاشتن
و رفتن و بنده مجبور شدم توی تستر کباب اردک ، با پلوپز پلو و با چایی ساز چای درست کنم .
فردا شبش من و همسری خودمون به دیوار پیچشون کردیم.
الان دیگه خیلی وقتم گرفته شد ، باید به کارم برسم.
دوستان گلم ، رسیدن ماه رمضان و عشق و عاشقیتون با معبود مبارکتون باشه.
ما رو از دعاهاتون محروم نکنید.