ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

عازم تهرانم

1392/11/21 19:55
نویسنده : یه مادر
284 بازدید
اشتراک گذاری

ان شالله صبح زود به همراه همسری و پسری عازم تهران هستم . فعلا به جز خواهرشوهر

کوچیکه و همسرش به کسی نگفتم . مامان و بابا بفهمن از همونجا ممنوع الخروجم میکنن از شهر

5شنبه من و همسری هردو امتحان ارشد داریم و مجبوریم هرطوری هست برگردیم .

امروز بعد از آنژیو مامان تماس گرفت گوشی رو برد کنار بابا که من صداشو بشنوم الهی بمیرم

براش که اون وقتی که توی خونه هم هست نمیتونه تلفنی راحت با من حرف بزنه چه برسه توی

اون وضعیت ، با یه صدای خیلی ضعیف و لرزون گفت سلام عزیز دلم و بعدش دیدم مامان میگه

اِ... مگه قرار نبود آروم باشی ، صدای دوستش اومد که میگفت مگه با کی داره حرف میزنه

مامان گفت دخترشه دیگه.........بمیرم برای بابام که بغض و اشک نگذاشت که باهام حرف بزنه

فردا میرم پیشش یه دل سیر با هم حرف میزنیم . امروز عصر پسری سر یه کاری لج کرد و من

مجبور شدم بگم که چرا میخوایم بریم تهران ، فدای دل پسرم بشم اومده میگه مامان از وقتی

در مورد آجان گفتی ، بهش فکر میکنم اشک میاد توی چشمم.............

خدا به حق حضرت معصومه همه بیماران رو شفا بده .

من که بابام رو بیمه 3 نفر کردم : آقام ابا عبدالله ، آقا ابوالفضل عباس و بانو زینب کبری

نذر کردم بابا بره کربلا و همونجا شکرانه به جا بیاره ان شالله

خدایا مثل همیشه عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نفس طلایی
22 بهمن 92 11:01
به خوب کسایی سپردی دوستم ... اومدی تهران کاری بود حتما بهم بگو
یه مادر
پاسخ
ممنون خواهر گلم