بدون عنوان
دیروز راس 4 رسیدم بیمارستان و برای 3-4 دقیقه تونستم بابا رو ببینم ، فدای اون چشمای
خندون ولی پر اشکش بشم......
امروز صبح عملش کردن
اینکه چطور شد که من تا برم بیمارستان شد ساعت 1 بماند...
عملش 7 ساعت و... طول کشید . پزشکش گفت قصد داشتیم دریچه رو ترمیم کنیم ولی خیلی
داغون بود و دریچه میترال رو عوض کردیم 3 تا رگ هم ترمیم شد
بمیرم واسه مامانم
وقتی همه ما تو محوطه بیمارستان بودیم مامان و اون آقایی که همه کارهای بابا رو راه انداخته
بود و دوست صمیمی بابا میرند بالا که ببینن میتونن خبری بگیرن که عمل تموم میشه و مامان
بابا رو میبینه وقتی اومد پیش ما ، مامانم وا رفت دیگه نتونست مثل این چند روز صبوری کنه
ضعف کرد....من خوب حالشو میفهمم چون از مامانم عاشقی رو یاد گرفتم از مامانم یاد گرفتم
که مرد زندگیم همه جونم باشه نفسم باشه...............
خدایا شکرت
هزار هزار بار شکرت
خدایا تو رو به آبروی امام زمان نگذار هیچ مریضی درمونده و بی کس و کار بمونه............
خداجونم خیلی هوای بابامو داشتی ، ممنونتم خدا ولی بزار پررویی کنم بازم خواهش کنم
خدا خودت مواظبش باش خیلی درد نکشه ، ممنونم خدای دوست داشتنی من.
الان خونه خودم هستم و فردا صبح امتحان داریم .