کلا من خودشیفته ام ...
یه چیزی امروز یادم اومد گفتم بنویسم که هر وقت اگه خدای نکرده از دست همسری دلخور شدم
با خوندنش به خودم امیدواری بدم
عروسی الهام اولین عروسی نزدیکی بود که من هیچ برنامه ای برای لباسم نداشتم . دو تا پیراهن
که بهمن ماه دوخته بودم و موقع تحویلش چون خودم نبودم برام گشاد بود که برش گردوندم خیاطی
و همش میگفتم نهایت اگر چیزی پیدا نکردم همون ها رو میپوشم . توی این مدت چند جایی که
لباسهاشون رو دیگه خیلی قبول داشتم رفتم ولی هیییییییچی پیدا نکردم . اون پیراهن ها هم
که خیاطی بودن خیلی ساده بودن ، من هم زدم به بی خیالی و گفتم بزار یه بار هم که شده
حرص لباس رو نزنم . حالا جالبه که برای همون ها هم کفش مناسب نداشتم .
خلاصه همسری اومد و من هم از قبل بهش اعلام کرده بودم که باید برات لباس بگیرم.
بماند که چند روز قبل اومدنش من 9 تا پیراهن براش اتو کردم 2 تا هم دیگه فرصت نکردم
چند دست هم کت و شلوار داره .......
از طرفی هم به خاطر یه سرمایه گذاری که کردیم و مبلغی هم که من به خواهرشوهر قرض
دادم اوضاع حساب بانکی خوب نبود ...
این آقای همسر یک کلام نپرسید زن تو چیزی لازم داری یا نه ، حالا با حرفهای من میدونست
که اوضاع چجوریه ولی خب هیچ به روی من نمیاورد ، خلاصه سه روز قبل عروسی در حالیکه
حوصله خرید نداشت بردمش گراد . قرار این بود که مثل دفعات قبل یه لباس متفاوت و خاص
براش بگیرم ، هماهنگی و رنگ بندی لباسهای همسری همیشه جلب توجه میکنه و ایشون
هم لطف میکنه و همه جا اعلام میکنه که همش سلیقه خانومه . اما اون روز من وسوسه
شدم براش کت و شلوار مشکی بگیرم (قرار بود پیراهن و شلوار بگیریم) هر چی اون طفلک
چشماشو گرد کرد و غر زد که نه بابا کت و شلوار میخوام چیکار من هی براش عشوه اومدم
که به دردت میخوره جنسش خنکه تو که این همه جلسه و قرارهای کاری مهم داری رنگ
مشکی رو همیشه میتونی استفاده کنی . دو تا پیراهن هم پسند کردم که چون قیمتشون
بالا بود همسری با جدیت اعلام کرد که نه من لازم ندارم.......
بالاخره یه دست کت و شلوار یه کراوات و دکمه سر دست گرفتیم که به 700 هم نرسید
حالا خوبه تا پارسال خریدهاش گرونتر بودن ولی ...
این آقای ما اون شب از خود شهر من تا اینجا که 45 دقیقه تو راه بودیم بنده رو مورد لطف و
عنایت قرار دادن :
ببین این همه بهت میگم باید مسائل اقتصادی رو مدیریت کنی ، تو باید حواست به این چیزا
باشه الان این لباس واجب بود؟؟؟مگه من لباس نداشتم ؟؟؟همون لباسی
که عروسی اکبر گرفتم رو میپوشیدم خب...........گفت و گفت و گفت....
و اما قیافه من ، نیشم تا بنا گوش باز بود و فقط خدا خدا میکردم با صدای بلند نخندم که
شاکی میشه ، هیچی بهش نگفتم و کلا اون شب رو سکوت کردم فرداییش با خواهرشوهر
بزرگه که حرف میزدم گفتم آبجی من دیشب ذوق مرگ شدم فکر کن علی چون من گفتم باید
لباس بخری قبول کرد با اینکه برای خودم یک ریال هنوز هزینه نکردم من رو کلی زیر سوال
برده وای آبجی یعنی اینقدر حرف من براش قابل قبول بود.................
خلاصه به خودم تلقین کردم که همسری زیادی از من حرف شنوی داره ، بعدا که این جریان
رو باهاش در میون گذاشتم گفت اگه از تو نمیپرسم چیزی میخوای یا نه دلیلش اینه که میدونم
تو خودت هر کاری لازم باشه انجام میدی چون مدیریت خونه و زندگی با توئه دیدی که من
کارتهای بانکیم دست توئه حقوقم مستقیم میاد توی همون کارت و تو تشخیص میدی که چه
چیزی لازم داری ....(گوشام دراز نشد ولی اینجوری شدم)
و در آخر من شب قبل عروسی رفتم لباسم رو از خیاطی گرفتم بدون پرو ، ظهر عروسی هم
میون اون بلبشو و اون همه کاری که داشتیم همسری همراهیم کرد و یه کیف و کفش سفید
برام گرفت ، ظهر روزی هم که پا تختی بود چون هوا گرم بود من یه لباس عروسکی تافته همراه
با تور و حریر برده بودم که خیلی گرم بود همسری باز هم همراهم شد و یه تاپ بلند که با
ساپورت میشد پوشید برام گرفت و اینگونه شد در آرامش و سادگی مجلس را پشت سر
گذاشتیم.