باز هم تنهایی............
مثل برق و باد گذشت
همسری اومد
همش در راه بودیم.......
بالاخره عروسی با تموم سختیش به زیبایی برگزار شد
دخترم شب عروسیش مثل ملکه ها شده بود و روز پاتختی عین یک عروسک خوشحالم که بردمش
پیش دوستم
همه اینها خیلی زود گذشت و من امروز دوباره تنها شدم
از اومدن و رفتن همسری هییییییییییچ نفهمیدم
خلاء حضور 57 روزش هنوز توی خونه هست
دلم داره میترکه
از بس اشک ریختم پلکام حسابی پف کرده
همش هم باید مواظب باشم شازده کوچولوی دلنازکم منو نبینه ، طفلی خودش از دیشب
بغض داره............
همسری دیشب میگفت این رفت و آمد باید برات عادی باشه مثل اینکه هر روز صبح میرفتم
سر کار............ ولی دل رو که نمیشه گولش زد
اومد اینجا بنویسم که دلم آروم بشه
که دوباره سر پام بایستم
محکم بشم
زندگی با همه سختیهاش در جریانه
خدایا خودت مواظب علی من باش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی