ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

کمی آروم...............

1392/6/6 18:06
نویسنده : یه مادر
177 بازدید
اشتراک گذاری

با همسری تماس گرفتم که جلسه اش تموم شده بود و داشتن ناهار میخوردن

قبل از پرواز جلسه داشتن ، صدامو که شنید گفت سرماخوردی؟ و من نتونستم حرف بزنم .

بغضم دوباره ترکید همسری خندید که آروم بشم دیدم نمیتونم حرف بزنم و قرار شد بعدا باهام

تماس بگیره

تلفن زنگ خورد و دیدن شماره همسری دوباره چونمو لرزوند

امروز خیلی لوس شدم خیلیییییییییییی

وقتی سلام کردم صدای پر انرژی همسری پیچید توی گوشی (همسری عادت نداره خیلی با

کلمات بازی کنه ، تمام عشق و علاقه اش رو در این میدونه که برای ما از هیچ چیزی کم نگذاره

و کوتاهی نمیکنه ، کلا خیلی آقای رئیسه ، من هم همیشه سر به سرش میزارم که تو توی رگت

هم سیمان و آجر در حرکته. حالا این مدیر با سیاست و پر جذبه که نیروهاش شدیدا ازش حساب

میبرن داشت اینجوری حرف میزد) :

سلاااااااااااااااااااااااام عزییییییییییییز دلممممممممم

تو که خیلی قوی بودی

تو همیشه من رو آروم میکردی قربونت برم

قرارمون یادته(همه اینها رو با یه صدای خندون و یه لحنی که انگار داره با یه بچه حرف میزنه

که آرومش کنه میگفت)

قرار شد هر کسی توی سنگر خودش دفاع کنه تا برسیم به اون چیزی که میخواییم

خییییییییییییلی دوستت دارم

دوستت دارم هزااااااااااااااااااااااار تااااااااااااااااااااا............

اون حرف میزد و من همراه با لبخندی به پهنای صورتم اشکم هم میریخت

داشتن سوار هواپیما میشدن

خوشحالم که تنها نیست و آقایون هم همراهش هستن ، بودن اونها یعنی چند روزی

جلسه های فشرده که میدونم سخته ولی سرگرم میشه

با پسری هم صحبت کرد

پسری بهش گفت که صبح خودش صبحانه اش رو آماده کرده و گذاشته من بخوابم(که البته

حال خرابم و تماسهای اطرافیانم خواب رو بر من حرام کرد)

به باباش گفت که خیالت راحت باشه

گفت که مرد خونه است..................

من هم الان بهترم

خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

باران
28 مرداد 92 7:49
اوج محبت را نمی توان با پیام تقدیم کرد

اما از همین فاصله خاک پای خوبانیم





ممنون باران مهربونم
مامان نفس طلایی
28 مرداد 92 19:08
عزیزم ... عشقتون پایدار تا ابد