بدون عنوان
همسری آمد و امروز هم رفت.
یک هفته ای با هم بودیم ، هم خوب بود و هم بد ، اذیت شد و اذیت شدم
فشار درس زیاد ، من خسته و درمونده ، دلم پی خونه ام همسرم پسرم
گفتم همسری اومده پسرم رو بهش میسپرم وظایف رو تقسیم میکنیم و من هم از عهده
کارم بر میام............
فشار بیشتر شد ، من زیر ذره بین نگاه همسری و مدام زیر سوال بودم که آیا همیشه همینطوری،
تو از حق بچه ات میزنی، تو از سهم اون میزنی ،از وقت اون میزنی و و و و ...............
دیگه حق نداری بری دانشگاه............
درسته که من غر میزدم که خسته شدم و فلان و فلان ولی کسی نمیتونه به من بگه
که حق نداری فلان کار رو کنی ...........
خیلی خسته شدم ، میدونم همسرم هم اذیت میشد ولی خب اگر قراره توی یک زندگی
به هدفی که تعیین شده برسیم باید در کنار هم باشیم باید هوای هم رو داشته باشیم
بچه داد بزنه من در تربیتش کاهلی کردم اونوقت:
...........(اسم من به صورت کشدار و باصدایی خشمگین) این همون جورابی نیست که دیروز
رفت پارک پوشیده بود(حالا تن صدا بره بالا) این جورابه افتضاحه ، اونجا.............
یعنی چی ،منظور آقا اینه که یعنی زن تو مسئولی و بی دقتی میکنی...........
روز بعد ،
_من این پیراهن رو با اون شلوار بپوشم ضایع نیست ؟
_نه ، چرا ضایع باشه خب اینا با هم ست هستن
_منظورم اینه این شلوار رو باهاش بپوشم ضایع نیست؟
_خب نه عزیزم چرا بد باشه این هم قهوه ایه اونم قهوه ای
_ااااااااااااااااااااااااااااااااااااههههههههههه ای باباااااااااااااااااااااااااااا آدم رو پشیمون میکنی
یه سوال بپرسه
من
اون
من
اون
هنوزم من
و اون : منظورم این بود با این شلوار اسپرت برم مجلس ختم بد نیست
و این سوال برای من پیش اومد : واقعا من قدرت خوندن ذهن آدمها رو دارم و خودم خبر ندارم
و ازش استفاده نمیکنم
بچه در همه صحنه ها حاضر
من خسته و کماکان مشغول
پدر بی حوصله و کم تحمل و پر توقع
خب من غر اون غر من غر اون غر
بچه چی میشه غر+غر= غرغر
حالا بی انصافیه اگر نگم که همسر بیشتر این روزها بر حسب شرایطی که پیش می اومد
پسری رو در پارک و کوچه و بوستان داشت
روز قبل از پروژه ام پسری نوبت دندون پزشکی داشت و من سخت مشغول کارم بودم و اعلام
کردم خودتون دوتایی باید برین(شهر مامانم ایناست) کلا دوست دارم پدر و پسر ساعتهای
بیشتری رو در کنار هم تنها بگذرونن ، خب اونها هم حرف گوش کن و رفتن ، غروب که
شد دیدم دیگه فرصت کمه و من هنوز پرسپکتیو و کارهای دیگه طرحم مونده ، یکی رو از
طریق دوستم پیدا کردم و کار رو براش mail کردم و نفس راحتی کشیدم ، میشه گفت
من 10 روزی درگیر این کار بودم و قبل اومدن همسری از 12 شب تا 4 - 5 صبح پای
لپ تابم بودم . خلاصه تندی خرت و پرت ها رو جمع کردم و
دلم میخواست اون شب با همسری و پسری بریم بیرون بگردیم و یه بستنی چیزی
بخوریم و خوش بگذرونیم ، به همسری تلفن کردم ببینم که در چه حالن ،
پرسید کارت تموم شد و من هم اخبار رو بهش گفتم جالب بود برام همچین صداش شاد
شد طفلک بهم تبریک و خسته نباشید گفت .
بعدش رفتم یه دوش گرفتم و موهامو سشوار و اتو کردم
(همسری طفلک از زن و زندگی سیر شده بود)همسری وقتی اومد خونه گفت : بریم امشب
بیرون پیتزا بخوریم
منو دارینتله پاتی رو داشتین
نمیدونم چرا دارم اینها رو مینویسم؟
کلا در مورد لحظه های زندگیم که گذشته زیاد فکر میکنم. دوست دارم زندگیم روز به روز
عیب و نقص هاش کم بشه و بتونیم بهترین لحظات رو برای هم بسازیم.
بگذریم
همسری عزیزم ، ببخشید اگر این روزها کمتر برات وقت گذاشتم ، من هم تو رو میبخشم
که هی ازم ایراد میگرفتی و اذیتم میکردی(یه همچین خانمی هستم من)
دوستت دارم ، خودت خوب میدونی چقدر ، خوب میدونی که همه زندگی من تو و پسرم
هستین و من حاضرم برای شما هر کاری بکنم .
از بابت پسری خیالت راحت باشه ، فکر نکن اون کم و کاستی داری
نه خودت و نه من رو سرزنش نکن ، ما برای اون بهترین ها رو فراهم میکنیم از هر نظر
پس با قدرت به کارت ادامه بده مرد من
موفق باشی عزیز دلم.
از بابت هدیه ای هم که تو و پسری برام گرفتین باز هم تشکر میکنم .
شیشه عطر رو از روی میز بر نمیدارم مگر اینکه مجبور بشم.
دیدنش و عطرش به من انرژی میده
ممنونم عشقم
هدیه همسری و پسرم
پسری و همسری رفته بودن برای کوتاه کردن موهاشون ، وقتی برگشتن خونه
زنگ رو زدن و طبق معمول قایم شدن دو طرف در ولی من با یک صحنه زیبا روبرو
شدم ، یک پاکت که شاخه گل ازش بیرون زده بود ، اولش که ذوق مرگ شدم
بعدش هم که بازش کردم کلا بیشتر ذوق مرگ شدم چون من عطر خیلی دوست دارم
پدر و پسر که رفتن حموم کنن من هم برای تشکر به سرعت یک کیک آماده کردم.
با تشکر از همه عوامل