بدون عنوان
سومین ساله که شروع فصل پاییز شروع سرماخوردگی های پی در پی پسرمه ، تورم و عفونت
لوزه هاش ، تب های بالای 38 درجه ........
شنبه باز هم تب کرد ، درست 7 روز بعد از تمام شدن آنتی بیوتیک قبلی که البته 4 تا آمپول هم
همون موقع بهش تزریق شده بود . مریضی 2 هفته قبل برای پسرم خیلی خیلی سخت بود ، دو روز
به اندازه یک وعده غذایی هم نتونست تغذیه کنه تا اینکه آمپولها جونش رو خریدن .
حالا هم داره دارو مصرف میکنه
مدتهاست که من شب زنده دار پسرم هستم
منتی براش نیست ، اون جون منه و من براش هر کاری میکنم
تنها مشکلم اینه که هر کاری میکنم بین زمان و کارهام دیگه هیچ هماهنگی به وجود نمیاد
نمیتونم مدیریت کنم ، زمان کم میارم
درس و دانشگاه که مدتهاست تعطیله
خجالت میکشم سر کلاس طرحم حاضر بشم ، همه اش هم میگم بی خیال نهایتش حذفم
میکنه ولی این حرف دلم نیست........... بماند
همسری دیروز و امروز تهرانه ، این جلسه ها هم حالمون رو میگیره البته خودش مقصره که
میگه حتما باید نیروهای کربلا رو خودم گزینش کنم . وقتی همسری هست زندگیم رو دور
تند میافته ، این میون یه کم هم با هم کل کل میکنیم زندگیمون بی نمک نشه یه وقت.
چیز خاصی ندارم برای نوشتن ، تنها چیزی که روزها رو از حالت تکراری در میاره بزرگ شدن
پسری با سواد شدنش و البته شیرین زبونیهاشه.
خدا همه بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه.
و خدا به من هم قدرتی بده که در برابر هیچ چیز و هیچ کسی زانوانم خم نشه الا در برابر
خود خدا