ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

گردش هم رفتیم

1392/6/6 18:04
نویسنده : یه مادر
226 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره شازده کوچولوم رو بردم مسافرت ، یه مسافرت 6 ساعته

پسرم گوشت قرمز رو فقط به صورت چرخ کرده مصرف میکنه و دو تا غذایی که

شدییییییدا مورد علاقه شه لازانیا و کباب کوبیده ست ، دیروز هم برای ناهار بردمش

جای همیشگی همچین وروجک با ولع کوبیده میخورد که خودم تعجب کردم اشتها داشتن

محمدرضا من رو به وجد میاره . بعد اینکه غذاش رو کاااااامل خورد راه افتادیم سمت شهر من

این روزها رانندگی توی مسیر طولانی همراه با موزیک خیلی برام آرامش بخشه

قبل رفتن دو سری آهنگ شاد و ملایم گلچین کردم

من و پسری عشق موزیک و ولوم بالا هستیم

همسری همش دعوام میکنه میگه نکنین اینکار رو برای گوش پسری ضرر داره ولی خداییش

خیلی لذت میده همراه پسرت باشی صدای موزیک را تا آخرش بالا ببری و دوتایی از ته دلتون

فریاد بزنین و بخونین(حالا فکر نکنین من خیلی جلفم ها ، اتفاقا من با اون چادر و تیپم خیلی

هم سعی میکنم متین و با وقار باشممژه)

با آهنگ های شاد پسری بپر بپر میکرد و دست میزد (البته مامان بی خیالی نیستم گاردش

رو بسته بود) با آهنگ های ملایم یا غمگین هم دوتایی حس میگرفتیم

خلاصه رسیدیم از اونجایی که میدونستم پسری بعد از بازی سر و وضع مرتبی نخواهد

داشت اول رفتیم شهر کتاب ، برای پسری یه سری لوازم تحریر و چندتا کتاب قصه خریدم

دو تا رمان جیبی هم برای خودم گرفتم

زدیم بیرون رفتیم ....... (شرمنده قرار نیست هر جا رفتیم رو بنویسم) خلاصه پسری

کلی بازی کرد و چون نزدیک خونه عمه جون بزرگه ش بود زنگ زدیم به خواهر شوهر و

همراه نوه ش پارسا اومدن پیشمون

بچه ها کلی آتیش سوزوندن و با هم کل کل کردن یه کم هم بازی کردن این پسر من

خیلی به پارسا طفلی پیله میکنه که اون هم از خجالتش در میاد

تا نزدیکای 5 اونجا بودیم که اعلام رفتن کردم و گفتم تا شب نشده باید به خونه برسیم

آخه به همسری قول دادم دیگه به هیچ وجه وقتی هوا تاریکه ما تو راه پله آپارتمانمون

نباشیم

وقتی رسیدیم پسری رو فرستادم تو حموم (دیگه یاد گرفته خودش حموم کنه )

منه بیچاره دیگه نا نداشتم راه برم

الحمدالله که به پسرم خوش گذشت

خدایا شکرت

 

بماند که دیشب دوباره همسری ذهنم رو درگیر خودش کرد ، اینکه پروژه های جدید

باعث میشه بیشتر در مسیر کربلا و بغداد باشه حالم رو خراب کرده

خدایا میدونم که تو هم از دست غرغرهام خسته شدی ، معذرت میخوام............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

باران
5 شهریور 92 8:04
عزيز دلم حسابي بهتون خوش گذشته جاي ما خالي
خدا رو شکر که يه روز خيلي خوبو کنار پسر گلت تجربه کردي
تبريک ميگم ديگه واسه خودش مردي شده


ممنون باران جان
مامان نفس طلایی
7 شهریور 92 15:12
خدا رو شکر که خوش گذشته


ممنون عزیزم