یادته.......
آقاهه یادته
امروز برای اولین بار اومدی خونمون
یادته وقتی با سینی شربت وارد اتاق پذیرایی شدم فکر میکردی من عروس خانواده ام
یادته یه سلام و احوال پرسی ساده کردی و مشغول حرف زدن با داداش مسعودم شدی
من هم از آرامش تو استرسم رو فراموش کردم و راحت پذیرایی کردم و روبروتون نشستم
یادته وقتی آبجی متوجه شد که تو من رو نشناختی گفت : علی آقا ! م...خانم سال دوم
دانشگاهن....
یادته شوک بهت وارد شد
قیافه ات دیدنی بود
نگاهت یادمه داشتی با داداش حرف میزدی همچین یهو برگشتی و میخ شدی رو من
یادته وقتی تنهامون گذاشتن که با هم حرف بزنیم تو چقدر باعث خنده من میشدی تا
حدی که وقتی رفتی به بچه ها گفتم نمیدونم این پسره چرا هی جوک میگفت همش
حرفهایی میزد که من نمیتونستم خنده ام رو کنترل کنم
بعدها گفتی که من از قصد اونها رو میگفتم که ببینم چجوری برخورد میکنی(سبک یا
سنگین و متین)
میگفتی از خندیدن من خیلی خوشت اومده بود(بماند که توی همه این سالها 70%
دعواهامون سر همین خندیدن من بود)
یادته از 7/5 تا یک ربع به 9 حرف زدی آخرش هم گفتی وقتی آبجی من رو بهت معرفی
کرد شوکه شدی کلی از سوالهاتو فراموش کردی
یادته آبجی چند بار در زد و بهت اعلام کرد که بسه دیگه پاشو بریم
آقاهه!!!
دلم داره پاره میشه................
شاید خیلی ها بهم بخندن خیلی ها من رو زیر سوال ببرن خیلی ها این ابراز دلتنگی رو
زیاده روی بدونن ولی من ذاتم همینه زندگی من نفس من هستی من خلاصه شده در
علی و محمدرضا
میتونم بگم علی رو بیشتر از محمدرضا دوست دارم محمدرضا جون منه ، علی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه..........................