چرخ زندگی و دستان من
همسری اومده و ما حسابی سرمون شلوغه
همش در راهیم
مهمانی و کوه و .....
ولی اینجا جاییه برای دل من و هر حرفی که توی اونه:
این چند روز خیلی خسته و کلافه ام
بعد از دو ماه نبودن همسری حالا که اومده هنوز نشده سه تاییمون با هم بریم بیرون
یه دوری بزنیم اصلا بیرون هیچی یک صبح تا غروب رو کنار هم واقعا زندگی کنیم
فردا شاید بریم تهران ، این خودش برای من کلی ضد حاله ، خواهر شوهر بزرگه میخواد
باقیمونده جهاز دخترش رو بگیره و قراره تمام بازارهای تهران رو زیر پا بگذاره و وای به حال
من که قراره همراهش باشم من اصولا علاقه ای به بازارگردیه طولانی ندارم ، هرچند قرار
شده خودم هم خرید کنم ولی من همیشه وقت کمی برای خرید میزارم و کلا راحت تصمیم
میگیرم ولی امان از دست آبجی که برای یک آبکش باید چندتا مغازه بالا و پایین بره که مطمئن
بشه از همه جنس ها شیک تر و بهتره باشه و مارکش اصل باشه و متفاوت باشه و و و .....
چقدر غیبت کردم.......
حالا اینها مهم نیست ، همسری و پسری هر دو سرماخوردن ، من چجوری با یه بچه ی فوق العاده
حساس توی اون شهر و هواش راه بیافتم تو بازارها ، تازه همسری میگه میخوای تو با اونها
برو من پسری رو ببرم باغ وحش ، ممنون از همسری که حاظر نیست لحظه ای رو بدون من
باشه
خلاصه که الان حس و حالم خوش نیست
به همسری قبل اینکه بیاد التماس کرده بودم دو سه روز سه تایی بزنیم بیرون بریم یه جای
نزدیک گشت و گذار ، گفتم بزار من و پسری از بودنت لذت ببریم
ولی مثل اینکه من زیادی رمانتیک فکر میکنم........
امروز صبح به همسری گفتم من امروز تو فاز غر غرم پس تحملم کن ، که البته توی غر دوم ایشون
با صدای بلند گفتن خب تو بگو چیکار کنیم و منم حساااااااااااس بهم برخورد و تصمیم گرفتم
بی خیال غرغر بشم
خدائیش توی خونه وقتی من خوبم من شادم من میگم و میخندم همه چی آرومه......
اصولا من نباید خسته بشم من نباید از چیزی ناراحت بشم من نباید اعتراض کنم
خب باشه این کارها رو نمیکنم
میدونم این کار من درست نیست و باید برای خودم ارزش قائل بشم و به دیگران هم بگم من
هم حق و حقوقی دارم ولی وقتی ازش میگذرم آرامشی توی خونه برقرار میشه که برام
لذت بخش تره
پس مثل همیشه
بیخیال من و احساس من..................
این خونه رو با جون و دلم دوست دارم
حرفهام رو میگم و سبک میشم ، شارژ میشم و دوباره زندگی.............
برم
برم سراغ چرخ زندگیم که منتظر دست های منه.........