شوهرم به دروازه رسید.........
الان بنده یک عدد کدبانو هستم که به قول مامانم "شوهرم به دروازه رسید"(ضرب المثله)
یعنی هی کارهامو انجام ندادم و ندادم تا الان که قراره دو روزه دیگه همسری بیاد.
خوبه در و دیوار و پنجره های این خونه دوجدارست که اینجوری صدا میاد اگر نبود من که
عاشق طوفان و رعد و برقم تا صبح باید بی خواب میشدم . بدجوری هوا قاطی کرده.
داشتم میگفتم ، کلییییییییی کار باید انجام بدم ، خونه که افتضاحه ، پارکت ها که دیگه نگو
روی سرامیک که نمیشه پا گذاشت .........جای مامانم خالی
فردا صبح باید همراه خواهرشوهری مادرشوهر رو برای خرید همراهی کنیم .
احتمالا هم پس فردا باید دوباره بکوبم برم خونه مامانم که گوشی همسری (هدیه اش) رو
تحویل بگیرم و یک سر هم برم پیش دکترم چون دندونم ناجوووووور درد میکنه.
سه شنبه هم که همسر عزیزتر از جانم میاد .
حالا رنگ کردن مو و اپیل....... و غیره بماند.
مثل اینکه آسمون تصمیم گرفته بچسبه به زمین
برم بگیرم بخوابم تا سر و صداش بیشتر نشد.
فقط خدا کنه برق قطع نشه که از سرما منجمد میشیم.