ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

خونه مامانم

1391/11/14 13:48
نویسنده : یه مادر
330 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روز خونه مامانم میشه گفت خوش گذشت ، البته بیشتر به پسری ، چون روز اول که

رسیدم بعد از ظهری رفتم خونه خواهرشوهر که بین خواهر شوهر و دخترش حسابی شکرآب

شد و من تا اونها رو جمع و جور کنم و دختره رو با شوهرش بفرستم بیرون و بشینم پای

درد دل خواهرشوهری شد 9 شب ، یه روزم رفت . فرداش 8 صبح رفتم خونه داداش مسعود اینا

تاریخ تولد همسری گذشته (آذر بود و ما هنوز همسری رو ندیدیم) البته یه کلاه براش خریدم و یه

شال هم بافتم که الان تموم شده ولی خب دلم میخواست یه هدیه خوب براش بگیرم .

برای همین هم داداشم طفلی فقط داشت مدل های مختلف گوشی سرچ میکرد و اون روز هم

که رفتم خونشون داداش کوچیکه توی بازار تهران منتظر بود براش مدل گوشی رو مشخص کرده

و من به حسابش پول بریزم ، این بین باید انتخاب واحد هم میکردم که دیدیم سایت دانشگاه

مشکل داره خلاصه بعد از انتخاب گوشی راهی بانک شدم و نمیدونم این ی ا ر انه چیه که

به خاطرش اینجوری صف میکشن ، کار بانکیم انجام شد راه افتادم به سمت شهر خودم(محل

سکونتم) خلاصه 50 km کوبوندم و اومدم و دیدم اینترنت خونه که کلا مشکل داره و مجبور شدم

برم دانشگاه ، حضوری انتخاب واحد کردم و دوباره راه افتادم طرف شهر مادریم ، این خستگی

و سرمای هوا کار خودش رو کرد و حال خراب من رو خرابتر کرد . عصرش هم پسری نوبت

دندونپزشکی داشت که قبلش بردمش براش کفش و شلوار جین و دو دست لباس تو خونه ای

گرفتم بعد هم دکتر و ......این هم روز دوم ، دیروز هم که تا لنگ ظهر دراز کشیده بودم و آخرش

مجبور شدم شال و کلاه کنم و بزنم بیرون چون طبق معمول سوغاتی پدر برای پسر رو باید

میخریدم ، یه سری هم لوازم بهداشتی احتیاج داشتیم که گرفتم و تا بیام خونه شد 1 ،

ناهار هم سپهر اینا بودن که وقتی رفتن پسری و مامان و بابا رفتن گردش و من هم موندم

خونه که ننه جان ما اومد پیشم(مامان بابام)

مامان اینا که اومدن ننه رفت و من ولو شدم ، چندتا قرصی که خورده بودم باعث شد که

بتونم چندساعتی بخوابم و حالم مثلا بهتر بشه ، نمیدونم ساعت چند بود که همسری زنگ

زد و دل ما رو برد به کربلا ............خوش به سعادتشون

دیشب هم تا صبح به خاطر آفت گلوم از درد گوش و گلو نخوابیدمخمیازه

خلاصه این چند روز ما اینگونه سپری شد

 

خدا رو شکر میکنم برای وجود پدر و مادر نازنینم

خدا رو شکر میکنم برای آرامش پسرم و لذتش از این روزها

خدا رو شکر میکنم برای سعادتی که نصیب همسرم کرد

و خدا رو شکر میکنم برای همه داشته ها و نداشته هام.

 

توی پست بعدی عکس هدیه های همسری رو میزارم.البته رمزدار چون همسری نباید ببینهاز خود راضی

رمز پست قبلی 139112

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان مریم
14 بهمن 91 11:18
خدا بد نده عزیزم...باز خدارو شکر شازده تنها نمونده..ما میتونیم ببینیم؟!هدیه ها رو میگم..


سلامت باشی گلم
حتما ، هروقت عکس ها رو گذاشتم رمز رو میدم.
یک عاشقانه آرام
14 بهمن 91 11:22
سلاااااااااااام ایشالا زودتر بیاد همسریتون.دست گلتونم بابت هدیه ها درد نکنه خصوصیییییییییییی
یک عاشقانه آرام
14 بهمن 91 13:41
من قربونتون بررررم خودم تنهایییییییی


خدا نکنه نسترن گلم
عزیزمی
بوووووووووووووووووووووس
مامان نفس طلایی
14 بهمن 91 21:41
عزیزم خدا رو شکر بهتری و این همه ادم های خوب دور و اطرافت هست ... خدا همشون و بهت ببخشه ... حتما عکساش و بذار


ممنونم خانمی
چشم حتما