بدون عنوان
شکر خدا امروز یه روز خوب و پر از انرژی بود
پسری بعد از یک هفته غیبت به مدرسه رفت . دیشب گل پسرم از من خواست برای
ناهار امروز ماهی روی آتیش کباب کنم ، من هم که هلاک این درخواست های پسرم
هستم اطاعت کردم . وقتی پسری رو رسوندم رفتم بازار ماهی فروشا و دو تا ماهیه توپ
خریدم همونجا دادم تمیزشون کردن و بعد هم بازار میوه و تره بار که واقعا سر صبحی آدم
رو به وجد میاره ، عطر و بوی سبزی تازه و میوه های رنگ و وارنگ و یه عالمه مرد و زن سحرخیز....
چند روزی بود دلم آش میخواست دیدم راحت ترینش آش دوغه ، سبزی آش گرفتم ، بوی
سبزی ها هوس برانگیز بود و من هم وسوسه شدم برای ماهی شکم پر هم سبزی بگیرم.
بعدش هم نارنج و پرتقال گرفتم و حسابی به خودم خوش گذروندم.
ناهار پسری همونی شد که دلش میخواست و از این بابت خوشحالم.
الان هم یک بشقاب آش دوغ گذاشتم جلوم و مشغول نوشتنم
جای دوستان خالی...