ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

1391/9/25 14:12
نویسنده : یه مادر
224 بازدید
اشتراک گذاری

امروز من و پسری رفتیم دکتر ، بدجوری سرما خوردیم .

من که گوشهام سنگین شدن و پسری از بس سرفه کرده شده مثل لبو .

هوا خیلی خیلی سرد شده ولی نمیدونم خدا چرا ما رو تا لب چشمه میبره ولی تشنه برمیگردونه

خب خداجون چند تا دونه از اون برفها رو برای ما هم بریز دیگه ، خواهش میکنم ، فقط قوربونت خدا

خواستی بریزی یه جوری باشه این کلاسهای منم تعطیل بشه ، باشه خداجونم؟!!(اینجا هر وقت برف

اومده زندگی تعطیل شده ولی این که دانشگاهه ماست بعید میدونم هیچ جوری بشه درش رو بست)

این دکتر محترم لطف کردن به من و پسری روی هم 5 تا شیشه اکسپکتورانت دادن ، حالا ببینین

اوضاع ما چجوری هست.......آنتی بیوتیک ها که بماند . ولی من که به اینها بسنده نمیکنم برگشتنی

رفتم لیمو شیرین و موز خریدم خونه هم که پر پرتقال و نارنگیه ، دو تا بطری شیر هم خریدم که معجون

درست کنم . برای خودم هم سبزی آش گرفتم که فردا آش دوغ درست کنم خیلی هوس کردم ، خیر

سرم جاری اردبیلی دارم ولی بخاری ازش بلند نمیشه .

مامانم زنگ زده و هی داره سفارش میکنه که اینو درست کن بده بچه بخوره اونو درست کن بده

بخوره ، یه کم به خودتون برسین.........میگم مامان جان تا حالا دیدی من در حق شکم نازنینمون

ظلم کنم .

بروم که خیلی کار دارم ، طفلک شازده کوچولوم کلافه شده از سرفه ها و آبریزش بینیش امروز

هم فاینال زبانشه وایییییییییی که من استرس دارم ، برم برای پسری و همکلاسیهاش یه کیک

درست کنم امروز بهشون خوش بگذره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ملـــــــــی
27 آذر 91 21:56
ای جونم خدایی صفا می کنین هر دو با هم