تصمیم گرفته شد.......
دقایقی پیش با همسری گفتگوی تلفنی داشتیم
امروز با خوندن کامنت ملاحت عزیزم و همینطور در پی صحبتهایی که با مونای گلم داشتم
حسابی وسوسه شدم برای ادامه درسم
با همسری صحبت کردیم و اون عین این دو سالی که گذشت تکرار کرد که قلبا راضی نیست
به دانشگاه رفتن من ولی ، ولی توی زندگی بعضی از شرایط رو باید پذیرفت البته نه اینکه
از همسری بخوام بذاره که برم نه ، اون خودش صبح با رفیقش توی دانشگاه تماس هم گرفته
بود در واقع خودش پی گیر قضیه بود
دروغ چرا ، الان همچین ذوق زده هم هستم
فردا صبح باید با آموزش تماس بگیرم و آمار ثبت نام رو در بیارم و ان شاالله شنبه برم دنبال کارها
و تمومش کنم.
خدایا ،
کمکم کن
کمک بتونم از پس همه مسئولیتهایی که دارم به خوبی بر بیام
خدایا به من قدرت بده
خدای من صبرم رو زیاد کن
خدایا عاشقتمممممممممممممممممممممممم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی