ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

شب به خیر

 وای داره ساعت 3 میشه و من هول هولکی تونستم 3 تا پاورپوئینت برای درس آشنایی با  معماری جهان آماده کنم . کلاسش تموم شده ولی چون ما پروژه ارائه ندادیم و 4 نمره هم داشت  خانم پور... با استاد صحبت (وایییییییییییییییییی چه بارونییییییی یهویی یه رگبار شدییییید الان زد)  کرد و استاد که فکر میکرد ما از قبل کار آماده کرده بودیم گفت اشکالی نداره کارتون رو روی cd برام  بیارید و خلاصه من آماده ش کردم .  حالا ببینم میتونم کله سحر بیدار بشم و ترسیم هامو انجام بدم.  دیگه باید برم بخوابم .  شب خودم به خیر
7 خرداد 1391

روز گرم و پر کار

 شکر خدا روز خوبی رو گذروندیم . پر کار و گرم و شرجی ولی خوب ....  عصری از دانشگاه رفتم خونه مادر شوهر و بعد از خوردن هندونه ی خنک و گرفتن انرژی  به همراه پسری اومدیم خونه . بعد از جا به جا شدن رفتیم توی پارکینگ و مشغول باغبونی  شدیم و بذر های شاهی و لوبیا سبز و گشنیز رو هم کاشتیم . حالا ما توی گلدونهامون  خیار ، گوجه ، توت فرنگی ، فلفل شیرین ، فلفل تند ، فلفل دلمه های رنگی ، لوبیا سبز ،  گشنیز و شاهی داریم . پیشرفت خوبی بود . خدا کنه تا اومدن همسری حسابی حیاطمون  سر سبز بشه. حالا دیگه برم با پسری شام بخوریم چون هردومون خیلی کار کردیم و خسته ایم  بعدش هم من باید احتمالا تا صبح بشینم و کلی ...
6 خرداد 1391

من ماندم و پسرم والبته همسری که دور از ماست....

 سلام  از امروز این وبلاگ فقط برای دلنوشته های من برای خودم ..................  دیگه جوانه ای وجود نداره و این هم قسمت ما بود . به گفته یکی از دوستان که ماما هستن  از اونجایی که من قبل محمدرضا دو تا حاملگی منجر به سقط داشتم(پوچ بود) این دفعه رو هم  به عنوان سومین در نظر میگیرند و این یعنی برای داشتن فرزند دوم باید مشاوره ژنتیک انجام بدیم  و حتما تحت نظر پزشک باشم چون ممکنه به خودم آسیب جدی برسه. و اینگونه شد که بنده تا حد  زیادی قید داشتن فرزند دوم رو زدم .  خیلی برام جالب بود توی این یک هفته عشقم و وابستگیم به محمدرضای نازم چندین برابر شد .  حالا دیگه یقین دارم که محمدرضا فقط و فق...
6 خرداد 1391

بدون عنوان

 مدام در حال سرچ کردنم  حالم اصلا خوب نیست ولی نمیدونم چرا صدام در نمیاد  آخه به کی بگم ، چکار کنم  کاش همسری اینجا بود ، با خیال راحت پسرم رو پیش مامانم میزاشتم و دنبال  درمانم میرفتم ، من با هیچکس اینجور وقتها راحت نیستم..........  فکر کنم کلیه هام عفونت کردند ، دارم از درد به خودم میپیچم ...........  خدایا تا فردا بهم انرژی بده ، صبح میرم آزمایشگاه بعد هم میرم خونه مامانم........  خدایا خودت هوامو داشته باش..................
31 ارديبهشت 1391

یادداشتی برای دلم

 سلام............  نمیگم ناراحت نیستم ولی خب .......... اصلا نمیدونم در چه حالی هستم.............  الان دیگه دل درد های خفیف هم دارم و وضعیتم همچنان همونجوره (یه کم شدیدتر )  چیزی که اذیتم میکنه شرایطیه که توش هستم مسئولیت هایی که دارم ، دلتنگی برای  همسرم و اینکه الان بدجوری به حضورش احتیاج دارم ، وجود پسر نازنینم که همه جوره  هوامو داره ولی مامان خسته و رنگ پریده نمیتونه مثل همیشه پا به پاش بدوه و پرانرژی  همراهیش کنه ، خدائیش اگه گل پسری نبود من کم میاوردم نه به خاطر بارداری و ختم اون  واقعا و از ته دلم اعتقاد دارم به اینکه وقتی یه بارداری توی هفته های اول به پایان میرسه  مطمئنا...
31 ارديبهشت 1391

سرنوشت جوانه ی کوچک.......

  سلام ...........   حال و روزم خوب نیست ، امروز عصری باید برم دکتر ببینم چه اتفاقاتی داره می افته.....   نمیدونم تقدیر دوباره چی برام رقم زده ...................
30 ارديبهشت 1391

یادداشت 4

 سلام جوانه ی کوچک  خوش اومدی عزیز دلم  همراه داداشیت رفتم و جواب آزمایش رو گرفتم . حالا دیگه مطمئنم که هستی .  دوستت دارم عزیزم.
27 ارديبهشت 1391

یاد داشت 3

  سلام جوانه ی کوچک   امروز رفتم درمانگاه تامین اجتماعی که برای اولین بار حوصله کنم و کلی منتظر بمونم تا   بتونم با استفاده از دفترچه بیمه ام به صورت رایگان تست بدم ولی بهم گفتن چون توی   دفترچه کد ملیت نیست باید عوضش کنی ، من هم کلی اعصابم بهم ریخت که حالا اگه   خدای نکرده یه وقت مشکلی برام پیش بیاد چه کنم توی این اوضاع که هزینه ها سر به فلک   میکشه هر چند بیمه هم دیگه خیلی به کار نمیاد ............ رفتم اداره بیمه و گفتن چون بیمه   شما مال تهرانه باید به همونجا مراجعه کنید و من توی این هوای گرم   به باباییت خبر دادم و گفت اشکالی نداره برو تست بده فعلا ، فردا هم دفترچه رو بفرست  ...
26 ارديبهشت 1391