ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

1391/6/28 0:23
نویسنده : یه مادر
333 بازدید
اشتراک گذاری

اینجوری هم نشد

مگه میشه رفت خونه مادرشوهر و غذا نخورد ، اونهم شامی ای که مامان درست میکنه و از

هر چی کباب کوبیده ست خوشمزه تره ، همراه با برنج کته و سبزی خوردن......... وای همین

الانم دلم خواست. صبحانه برای فرمانروای قلبم پنکیک درست کردم همراه با عسل و کره که واقعا

نمیشد ازش گذشت و از خود نیز پذیرایی کردیم . شام هم که سینه مرغ همراه با خامه و کنجد

غذای مورد علاقه خودمان که مقاومت در برابر آن نیز در توانمان نبود (ح-ر-ی-م سلطان دیدم حرف زدن

یادم رفت)

خلاصه اینکه ما را به خیر خودمان نیز امید نیست ، خداییش شام کم خوردم . امروز فرصت نکردم

برم رو تردمیل ، البته امشب وقت داشتم ولی زیادی ملاحظه مستاجرام رو میکنم در حالیکه اونها

خیلی راحت حتی این ساعت هم برای خودشون سر و صدا میکنن (البته باز خدا رو شکر میکنم

برای حضورشون چون باعث امنیت آپارتمانمون هستن)

فردا میرم خونه مامانم تا بعد از چندسال دختر خاله ام رو که از مشهد اومده ببینم و خونه عروس

یک خاله دیگه ام مولودی برم . اولین باره که میرم مولودی ، برام جالبه .

همسر عزیزمان را هم سه روز دیگر زیارتش میکنیم و این یعنی

ذوق و شوق و بیقراری و استرس و دویدن و...........

مثل هر ماه کلی کار دارم ، خرید خونه ، خرید سوغاتی پسری که باید توسط بنده تهیه بشه

ماشاالله با این افزایش قیمت دلار خدا رو شکر که توی کربلا اسباب بازیها همگی چینی

هستند و همسری دلیلی برای خرید اونجا نداره .

به قول مادرشوهرم گوشم سنگینی میکنه احساس میکنم برای نوشتن چیز دیگه ای اومده

بودم ولی الکی دارم مینویسم چون یادم نمیاد برای چی اومدم.

بهتره برم به کارم برسم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یک عاشقانه آرام
2 مهر 91 11:52
ورزش سختهههههههههههه