ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

1391/3/28 18:33
نویسنده : یه مادر
325 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از خونه مامان برگشتم . دیروز صبح پسری رو پیش مامان گذاشتم و اومدم  اینجا برای

آزمایش و سونو ، کار اینجا رو بیشتر قبول دارم . 8 صبح از ماشینم پیاده شدم جلوی آزمایشگاه و

از اونجایی که سونوگرافی هم نزدیک بود پیاده رفتم و تا کارم تموم بشه و برگردم دقیقا 1.20 نشستم

توی ماشینم ، حسابی ضعف کرده بودم و گرسنه ام بود ، از ساندویچی فلفل یه چیزایی خریدم

و اومدم خونه ، بعد از استراحت و یه دوش گرفتن ساعت 4 حرکت کردم به سمت سرزمین مادری ام.

وقتی رسیدم رفتم طلافروشی باید سکه میفروختم . بعد اون هم یه سر مغازه مهدی و بعد هم بازار

و بعد خونه مامان . خیلی خسته بودم ولی از اونجایی که مامان کلا از آشپزی خوشش نمیاد (البته

دست پختش عالیه به شرط اینکه حوصله آشپزی داشته باشه ، سنش که رفته بالا فقط عشق گل و

گیاه داره و از صبح تا شب توی حیاط خونش سرگرمه) و وقتی فهمید مهدی و رویا میخوان بیان

گفت یه املتی درست کنین بخورین ، دیگه نتونستم بیکار بشینم و کمر همت بسته و بساط تهیه

پیراشکی رو راه انداختم و البته مامان طفلک مجبور شد دوبار بره مغازه سید و مواد لازم رو تهیه

کنه . خدا رو شکر همگی از غذا خوششون اومد.

امروز وقتی رسیدیم شهر با پسری رفتیم میدون تره بار و کلی میوه و مایحتاجمون رو خریدیم بعد

هم سوپر مارکت و خرید و در آخر مثل همیشه وقتی رسیدم خونه من موندم و کلی بار که باید

سه طبقه بیارمشون بالا و آوردم .

وای داره صدای رعد و برق میاد خدای من یعنی میشه بارون بیاد خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

گلای باغچه مون تشنه اند........................

چهارشنبه امتحان دارم و هنوز چیزی نخوندم ، گوش شیطون کر قصد دارم از امشب بخونم.

"تعمیر و نگهداری ساختمان" ، همه اش حفظ کردنیه ، توکل به خدا ، ان شاالله که از پسش برمیام.

یه پست دیگه هم بزارم که شب عیده و بعد برم به کارم برسم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ilijoon
31 خرداد 91 19:17
موفق باشيد گلم