بدون عنوان
شنبه هفته گذشته پیش یه آقای دکتری جلسه مشاوره داشتم . رفته بودم برای یاد گرفتن
راههایی برای بهتر برخورد کردن با پسری و از بین بردن بعضی ضعف ها . به دکتر گفتم من میخوام
اول خودم رو درست کنم مطمئنا پسرم چیزی جز نتیجه رفتار من و همسرم نیست ..........
خلاصه آقای دکتر شروع کردن به سوال پرسیدن از ریز و درشت از جزئی و کلی ، خصوصی و غیر
خصوصی و و و و.....
نتیجه این شد که من نزدیک به 4 ساله افسردگی دارم ..........
حرف ها و دلایلش رو کاملا قبول داشتم ولییییییییییی از اون روزی که این حرف رو زد من
افسرده شدم
گفته باید حتما حتما تحت نظر باشم و دارو مصرف کنم و جلسات مشاوره نیاز دارم و و و و و
به نظر من همه ما کم و بیش این مشکل رو داریم ، اون روز وقتی مخالفت من رو برای مصرف
دارو دید طفلک مجبور شد یه کلاس زیست شناسی هم برای من بزاره و کلا مغز و تشکیلاتش
رو کالبدشکافی کرد و هی میگفت حتما این ها رو توی زیست خوندین و من هم میگفتم من در
زندگیم خیلی با زیست سر و کار نداشتم(در زندگیم تا دلتون بخواد ریاضی خوندم)
خلاصه تنها دلیل اینکه حرفش رو پذیرفتم و بعد از عید قراره پیگیر این قضیه بشم پسرمه
چون اگر ذره ای من مشکل داشته باشم قطعا روی پسرم اثر میگذاره .
در هر حال من الان خیلی خوبم ، مثل همه زن های سرزمینم هستم چون همه
ما مشکلاتمون یه جورایی مثل همه........................
ان شالله همه زن های سرزمین من همیییییییییییشه سالم و پر انرژی و استوار باشند