بدون عنوان
روزهای خوبی رو پشت سر گذاشتم و میزارم ولی فکر رفتن همسری به قلبم فشار میاره.
وقتی همسری خونه ست ، گل پسرم حتی یک لحظه رو هم از دست نمیده و مدام هم به من یادآوری
میکنه چون بابایی نبود دلم براش تنگ شده و بود الان میخوام کنارش باشم.........
پنج شنبه و جمعه رفتیم کوه خونه خواهرشوهری و حساااابی به هرسه مون خوش گذشت و البته
دیدن یک پدیده شگفت انگیز و ترسناک شب جمعه کلی من رو ترسوند و حس کنجکاوی پسرم
رو تحریک کرد.
جزوه های دانشگاه ابراز دلتنگی میکنن برای من ولی چه سود که من فرصتی برای محبت کردن به
اونها ندارم .........
همسری امروز رفته تهران ، صبح توی شرکتشون جلسه ست و بعد از ظهر هم ستاد . بی انصاف ها
یک روزمون رو از ما گرفتن . برای ما ثانیه ای غنیمته . برای چهارشنبه هم احتمالا بلیط دارن و .......
خدایا شکرت
شکرت برای تمام داشته ها و نداشته هامون
شکرت برای وجود همسرم و نازنین پسرم
شکرت برای زندگی و زنده بودنم