ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

1391/12/28 11:23
نویسنده : یه مادر
341 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا برای همه نعمتهایی که به من دادی سپاسگزارم.

این چند روز با تمام خستگیش از بهترین روزهای زندگیم بود . سه شب جشن و شادی

شب اول با اینکه قرار نبود هیچ برنامه ای داشته باشیم اما خود به خود همه در کنار هم جمع

شدیم و به اسم شب حنابندون جشن گرفتیم و چیزی که قشنگش کرد این بود که خانواده عروس

یک ربع مونده به 12 شب اومدن خونه مادرشوهر و خریدهای داماد رو به همراه هدیه های ما آوردن

دلیل دیر اومدنشون هم این بود که بندگان خدا تازه از اردبیل رسیدن و شام خورده و نخورده اومدن

تا ساعت 2 اونجا بودیم و خیلی خوش گذشت . روز بعدش من دیگه فرصت نداشتم برم خونه مادرشوهر

همسری رفت به یکسری از کارها رسید و بعدش اومد ماشین رو تحویلم داد و به همراه برادرشوهر

رفتن که میوه و شیرینی رو تحویل تالار بدن و بعد هم مثل اینکه دوتا برادر داماد(کلا سه تا برادرن)

همراه با خواهرشوهر بزرگه همگی همراه عروس و داماد رفتن باغ برای فیلمبرداری ، جالب بود خانوادگی

رفتن . من هم که همراه پسری عازم شهر و دیارم شدم ساعت 1 باید میرفتم آرایشگاه ، طفلک

همسری کلی حرص زد هی زنگ میزد که کجایین؟رسیدین؟ خیلی مواظب باشی ها و....

خداییش هم حق داشت ، جاده خیلی شلوغ بود توی شهر هم که ترافیک کلافه کننده ای بود

چندباری هم نزدیک بود راننده های بی عقل کار دست ما بدن ، خلاصه به سلامت رسیدیم و پسری

رو تحویل مانا و آجان دادم و رفتم سالن ، کارم که داشت تموم میشد زنگ زدم مامان و بابا پسری

رو آوردن که سحر موهای اون رو هم فرم بده . خلاصه مادر و پسر حساااااااابی خوشگل و خوشتیپ

شدیم و راه افتادیم به سمت خونه ، وای که چقدر سختم بود با اون شکل و شمایل این همه

مسیر رو طی کنم ، همسری صبحش میگفت مگه اینجا آرایشگاه پیدا نمیشه که تو باید 100 کیلومتر

رو بکوبی بری و بیای؟

بالاخره اومدیم خونه و همسری هم بود ، سه تایی تیپ زدیم و راهی شدیم .

(همین الان هواپیما اومد، همسری تو فرودگاهه داره میره تهران جلسه داره)

اون شب توی تالار همه از مامان و خواهر شوهرها میپرسیدن اون کت سفیده کیه؟مژه

خیلی ها که اون شب نتونستن من رو بشناسن البته خانواده و اقوام من این براشون عادیه

ولی قوم شوهر تا حالا من رو توی مهمانیهای خودمون ندیده بودن و این همون چیزی بود که

برام مهم بود . اونها فکر میکردن که حتما باید مثل خودشون باشم و آدمی که حجاب و پوشش

داره نمیتونه شیک و خوشگل بگرده و خوش بگذرونه ولی اون شب به اشتباهشون پی بردن از خود راضی

شب عروسی هم با کلی رقص و پایکوبی گذشت البته اون شب من حسابی سورپرایز شدم

عروس و داماد و یه عده دیگه در حال رقص بودن که موزیک تموم شد همگی همونطوری ایستادن

تا موزیک بعدی شروع بشه خب اونهایی که نشسته بودن هم منتظر شروع موزیک بودن که یهو

دیدیم خواننده گفت:

و حالا یه آهنگ تولدت مبارک تقدیم به بهترین زن داداش دنیا.......

تولد تولد تولدت مبارک...............

و منخجالت

احساس کردم لپام داغ شد و هرچی خون بود پریده به صورتم

دیدم همه نگام میکنن و خواهر شوهرها و عروس و داماد لبخندی تحویلم دادن

همسری از من خواست که با هم برقصیم و (فکر نکنین میرم وسط قر میدم ، اون وسطها

هستم ولی دوست ندارم برای دیگران نمایش اجرا کنمابرو) ما رفتیم وسط و دوستان حسابی

با دست و جیغ و هوراشون بهم تبریک گفتن.

خدایا باز هم ممنونم به خاطر این همه عشق و دوست داشتن.

خیلی خوش گذشت خیلیییییییییی

دیروز هم که پاتختی بود ، نزدیک ظهر رفتم خونه مامان و یه کم کمکش کردم و دوباره برگشتم

دنبال همسری و پسری برای ناهار بردمشون اونجا.

بعد ناهار هم به کمک الهام موهای عروس رو اتو کردیم و یه کم براش حالت دادم و یه نیم تاج

براش گذاشتم . خودم هم یه پیراهن کوتاه عروسکی خیلی ناز پوشیدم که وقتی رفتم توی هال

مامانم و خاله مادرشوهر و بقیه گفتن تو که از عروس عروستر شدیمژه

خانمها اومدن(تعداد خیلی کم بود) و کلی بزن و بکوب داشتیم تا عصر. عصری همراه همسری

و دخترخاله مامان(همسن منه) و دختر و عروس خواهرشوهر رفتیم توی شهر و هوای مه آلود

بگردیم . یک کیک هم برای شب بگیریم .

شب هم بعد از شام همگی لطف کردن و برای من جشن تولد گرفتن که واقعا به یادموندی

بود . همسری هم سورپرازم کرد و دوباره بهم کادو داد(طفلک هی گفت بابا من 2.5 دادم براش

زنجیر خریدم ولی همه میگفتن قبول نیست و باید امشب بهش یه هدیه بدی) همسری هم

نقدی حساب کرد و 2 میلیون بهم داد که البته گفتم میزارم برای ماشین ظرفشوییم.

حالا طفلی باید یه چیزی دوباره روش بزاره من ظرفشویی بگیرم.

به بچه ها که خیلی خوش گذشت . اینجوری شد که ما سه شب پشت سر هم توی

خونه مادرشوهر جشن داشتیم.

خدایا این خوشیها رو از ما نگیر . لذت با هم بودن و دوست داشتن رو از ما نگیر.

خدایا همه جوونها خوشبخت و عاقبت به خیر بشن.

خدایا خودت خوب میدونی شرایط برادرشوهر چجوریه خودت هواشونو داشته باش هوای زندگیشون

رو داشته باش خدای مهربونم.

خب دیگه قصه ما به سر رسید .

از امروز دوباره باید کزت بشم . خونه حسابی به هم ریخته.

الهی که همیشه همه شاد باشن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مريم
28 اسفند 91 13:01
نمي دونم كامنت قبلم رسيد يا نه؟ پيشاپيش سال نوت هم مبارك دوست عزيز مهربونم
مريم
28 اسفند 91 15:57
تولدت مبارك و حسابي خسته نباشي آرزو مي كنم هميشه به شادي و زندگيت در عشق و آرامش خلاصه بشه... اميدوارم خدا بهترين هارو برات مقدر كنه چون قلب پاكي داري و بهترين هارو براي ديگران ميخواي...
مامان مریم
28 اسفند 91 18:00
شب را در می نوردم و ز تاریکی گریزی ندارم می دانم روشنایی در راه است و فانوس عالم گونت روشنی مهتاب به تن دارد نوروز مبارک
مامان نفس طلایی
29 اسفند 91 20:35
عزیزم خدا رو شکر همه چی عالی بوده ... تولدت هم مبارک ... عید هم مبارک ..
لیلا
5 فروردین 92 21:04
تولدت با تاخیر مبارک! افرین به تو خانم خوب
بهاره مامان امیرمحمد
18 فروردین 92 10:14
سلام مامان خانوم - سال نو مبارک باشه انشاءا.. امسال برای همه هموطنهامون خوب و پربرکت باشه - تولدتون هم مبارک شرمنده که دیر شده چون مسافرت بودیم نتونستم زودتر خدمت برسم برای عرض تبریک امیدوارم تولد 10000000 سالگیتون - گل پسرمون را ببوسید اینم برای شما جهت تبریک تولد


سلام عزیزم
ممنونم از مهربونیت بهاره جان
آذر
11 اردیبهشت 92 16:44
همیشه به عروسی وشادی دوست جون