ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

1391/12/23 20:04
نویسنده : یه مادر
285 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح همراه بابام رفتم بازار هفتگی و سیب و پرتقال عروسی برادرشوهر رو خریدم

بعد هم رفتم از خیاطی کت و شلوارم رو گرفتم ، بعدش رفتم مزون داداشم اینا و لباس و وسایل

جاری رو چک کردم و سفارشهای لازم رو کردم که چیزی جا نمونه ، بعد اون هم یکسری خرید دیگه

ماشینم حسابی سنگین شده بود ، وقتی رسیدم شهرمون اول رفتم خونه مادرشوهر میوه ها

رو تحویل دادم و راهی شیرینی سرا شدم برای سفارش شیرینی که آقاهه گفت میزهاتون چند

نفره ست که من نمیدونستم و قرار شد که بدونم بعد برم سفارش بدم . دنبال میوه های باقیمونده

هم رفتم که فقط قیمت گرفتم و گذاشتم همسری بیاد خودش بگیره چون دیگه من خسته شدم

وقتی رسیدم خونه اینقدر وسیله داشتم که مجبور شدم سه بار این سه طبقه رو برم و بیام

الان دستهام گز گز میکنن احساس میکنم یه جعبه سنگین دستمه باید بزارم زمین

طبقه پایین خونه رو هنوز تمیز نکردم ولی باید اینکار رو امشب انجام بدم چون فردا ان شاالله مسافرم

میاد

ان شاالله به سلامت برسی عزیز دلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شبنم
24 اسفند 91 21:18
ای واای چقدر گرفتار بودی و چقدر کار انجام دادی شما؟..حالا عروسی برگزار شد یا نه؟ میگما مامانی، این ماجرای دومین باری که قرار بوده مادر بشی چی بوده ناقلا؟
مامان کیارش
26 اسفند 91 9:47
الـــــــــــــــــــــــــهی... خسته نباشی خانومی بــــــــــــــــــــــــــه بـــــــــــــــــــــــــــه چشمو دلت روشن عزیزم ایشالله به سلامتی برسن.... سال نوتون هم پیشاپیش مبر باشه خانومی
مامان نفس طلایی
26 اسفند 91 23:14
خدا قوت دوستم ... انشالله همیشه به شادی مشغول باشی