بدون عنوان
امروز آخرین امتحانمه
کلی کار دارم که انجام بدم ، امروز و فردا خونه رو تمیز کنم و بعدش برم سراغ طرحم
دلم میخواست امروز بار و بندیلم رو جمع کنم و برم دو سه روز خونه مامانم ولی چون مامان
مریض شده بابا اعلام کرده که نباید بیایی اینجا چون ممکنه ویروس جدیدی از سرما باشه و
برای پسری خطرناکه . دیدم راست میگه بچه ام تازه داره جون میگیره
دلم برای خودم میسوزه
شوهره که نیست
حسرت خواهر داشتن که همیشه به دل منه
دو هفته بس رفتم خونه مادرشوهر که طفلک فکر کنم از هر چی عروس داشتنه پشیمون شده
خونه خواهر شوهر هم نمیشه راحت رفت ، پسرش درس داره ، شوهرش بعد از ظهرها خونه ست
و آدم راحت نیست اونجا ، اون خواهر شوهر هم که باید برم خونه بابام بمونم که بتونم برم پیش
آبجی بزرگه جاری که رفته اردبیل ، زن داداش ها هم که خودشون درگیرن
دوست و رفیق هم که نداریم.........................
پس مجبوریم برای تفریح بخوریم و بیاشامیم و کمی تا قسمتی اسراف کنیم
ناهار باز هم خونه مادرشوهر هستم