ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

حس خوب مادری.....

1391/9/29 13:04
نویسنده : یه مادر
338 بازدید
اشتراک گذاری

توی این سالها هیچ وقت یادم نیست که از بچه دار شدنم پشیمون شده باشم

توی این دو سه سال که میرم دانشگاه بارها شده که گفتم به خاطر محمدرضا این کار رو انجام

نمیدم به خاطر پسرم فرصت فلان کار رو ندارم چون وقتم مال اونه یادم نیست که گفته باشم

اگر اون نبود من میتونستم فلان کار رو کنم یا به فلان خواسته ام برسم.......

این روزها مغزم خیلی خسته شده کارهای پایان ترم تلنبار شده و واقعا نفس گیره

شب ها از کابوسی که میبینم اینکه نمیتونم پلانهامو ببندم بیدار میشم ، شب و نیمه شب

پای لب تاب در حال ترسیمم و اون وقت این بین پسر کوچولوی دوست داشتنی اعلام میکنه

که توی مدرسه جشن یلدا دارند و مربیش میگه که 100 گرم آجیل سهمیه ی محمدرضاجونه

اونوقت منم که بچه میشم ، میشم همسن پسرم و سعی میکنم همه چی رو از نگاه اون ببینم

دلم میخواد توی جشن همه چیز براشون قشنگ باشه پس دست به کار میشم اول کیکم رو میزارم

بپزه و بعد به همراه پسری مشغول میشیم :

پاکت آجیل رو با کاغذ الگو درست کردم.

 

پسری رو صبح بردم رسوندم مدرسه اش بعد هم رفتم دنبال وسایل مورد نیاز برای یلدای دو نفره مون

رنگ خوراکی گرفتم همراه با بیسکوئیت (دیگه وقت بیسکویت درست کردن رو نداشتم)

یه هندونه کوچولو 5 تا دونه خرمالو همراه با به و لبو و ازگیل هم گرفتم.

وقتی برگشتم خونه دست به کار شدم و تا خود ظهر مشغول بودم ، کارم خیلی ظریف و تمیز

و مرتب نیست چون خیلی سخت بود برام که با کاغذ قیف های کوچیک درست کنم ولی مهم

اینه که پسرم خیلی خیلی خوشش اومده و این هم مراحل و نتیجه کار:

 

من این خستگی رو دوست دارم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سارا
30 آذر 91 16:41
من این روحیه رو دوست دارم. من این عشق رو دوست دارم هزار ماشاالله
ملی
1 دی 91 12:51
خدایی تو کابوسهای شبونه ات نگفتی ای ملی تو روحت !!!!!
خوش به حال پسری که همچین مادری داره کدبانو هنرمند و باحوصله


یادم نبود باید به تو هم غر بزنم طفلک علی که هر روز داره غرغرهای منو میشنوه ، ملاحت.......... دارم به غلط کردن می افتم
باران
5 خرداد 92 7:49
سلام عزیزم خوش بحالتون کیکاتون خیلی پف میکنه نمی دونم چیکار کنم که مال منم خوب پف کنه راهنمایی ام میکنید؟