ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

خدایااااااااا عاشقتمممممممممممممممممممممممممم خیلی گلی خدا ، خیلی دوست داشتنی هستی ممنون که توی این روز به ما عیدی دادی و بارون رحمتت رو برای ما فرستادی حساااااابی داره بارون میباره و هوا سرددددددددددددددددددددددد با این همه حسرت جاریمو میخورم که توی اردبیل داره کیف میکنه ، حد اقلش 10-15 درجه از اینجا سردتره.................. خداوندا مجددا صمیمانه سپاسگزارم فقط خدا ، فدات بشم من ، نمیشه یه کم هوای کربلا رو خنک کنی ، آخه گناه دارن طفلکی ها حالا مردم اونجا عادت دارن بر و بچه های ما چی........ علی میگفت از ظهر به بعد نیروهاش نمیتونن دیگه کار کنن ، پروژه اسکلت فلزیه و دست زدن بهش ناممکن.......... حکمتت شکر خدا ...
29 خرداد 1391

بدون عنوان

دقیقا یادم نیست چند سالم بود فکر کنم کلاس سوم ابتدایی بودم ، اون موقع ها همیشه با بابا و مامان میرفتم نماز جمعه ، هر هفته هم یه برنامه و مسابقه برای بچه ها بود یادمه یه مسابقه شعر برای مبعث حضرت رسول گذاشته بودن و من روز قبلش برای خودم مثلا چهل بیت شعر گفتم ، حیف که نوشته اش گم شد ولی همیشه اولش یادمه : چهل (چِل) ساله شد محمد            نور خدایی احمد بعثت نورِ الله           محمد رسول الله و الی آخر........................ یادش به خیر
28 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز از خونه مامان برگشتم . دیروز صبح پسری رو پیش مامان گذاشتم و اومدم  اینجا برای آزمایش و سونو ، کار اینجا رو بیشتر قبول دارم . 8 صبح از ماشینم پیاده شدم جلوی آزمایشگاه و از اونجایی که سونوگرافی هم نزدیک بود پیاده رفتم و تا کارم تموم بشه و برگردم دقیقا 1.20 نشستم توی ماشینم ، حسابی ضعف کرده بودم و گرسنه ام بود ، از ساندویچی فلفل یه چیزایی خریدم و اومدم خونه ، بعد از استراحت و یه دوش گرفتن ساعت 4 حرکت کردم به سمت سرزمین مادری ام. وقتی رسیدم رفتم طلافروشی باید سکه میفروختم . بعد اون هم یه سر مغازه مهدی و بعد هم بازار و بعد خونه مامان . خیلی خسته بودم ولی از اونجایی که مامان کلا از آشپزی خوشش نمیاد (البته دست پختش ع...
28 خرداد 1391

بدون عنوان

همسری رسید به نجف گفت میرن زیارت امیرالمومنین و بعد هم ان شاالله راهی کربلا میشن . همیشه این اولین روز خیلی سخته ، حالا از فردا شمارش معکوس میگذاریم تا این یک ماه تموم بشه . به امید دیدار همسر عزیزم
24 خرداد 1391

بدون عنوان

هواپیما به پرواز در اومد و قلب من ................... خدایا همسری را که دل ما ز پی اش می گرید هر کجا هست خدایا به سلامت دارش (با شعری که بداهه گفتم دلم وا شد و خنده ام گرفت) و اما حال جسمم خیلی خوش نیست . در واقع اصلا نمیدونم چمه . کمرم که شدیدا درد میکنه ، احساس می کنم کلیه هام داره میسوزه و زیر دلم همه ش درد داره ، مامان برای فردا برام نوبت دکتر گرفته متخصص داخلی ، بدجوری ترس برم داشته ، خدایا شرمنده ام ، وقتی سلامتی میدی قدرش رو نمیدونم و مراقبت نمیکنم ولی الان ازت خواهش میکنم مشکل خاصی نداشته باشم قول میدم بچه خوبی باشم و مواظب خودم باشم . دیشب همسری کلی موعضه کرد و یه جورایی بنده رو زیر سوال برد که چرا و...
24 خرداد 1391